چند دقيقه اي بود كه جيمين روي مبل نشسته بود و بغض كرده بود
نميدونست چه بلايي قراره سر هيونگش بياد
با اينكه خيلي وقت پيش تهيونگ ، جيمين رو از خودش رونده بود ولي باز جيمين دوستش داشتچانيول كنارش رو مبل نشسته بود
چانيول:اوكي يبار ديگه امتحان ميكنم تا ازينجا بريم بيرونچانيول تازه از اتاق بكهيون بيرون اومده بود
به بكهيون گفته بود كه نامجون ميتونه جيمينو ببره بيرون ولي خودش از حرف خوش مطمئن نبودجيمين چشمهاش رو بست و به "رفتن با چانيول" فك كرد تا باهم خارج شن
اما باز چانيول با نا اميدي چشم هاش رو باز كرد
چانيول:نميدونم چيكار كنمم....ولي....
چند ثانيه مكث كرد
-وايساچانيول چشم هاش رو بست و توي چند صدم ثانيه ناپديد شد
جيمين با تعجب به جاي خاليه چانيول نگاه كردجيمين:وات د هل؟
چانيول بعد چند ثانيه دوباره كنارش ظاهر شد
چانيول: جيمين اون فقط تورو نفرين كرده
جيمين داد زد: نفرين ديگه چه كوفتيه؟
چانيول: ظاهرا تا يه مدت نفرينت كرده نميتوني از خونه بري بيرون...دفعه هاي قبل چون ميخاستيم باهم بريم منم گير ميفتادم ولي الان كه بدون تو خواستم برم تونستم.....
جيمين محكم به صندلي لگد زد و صندلي با صداي بلند روي زمين چپه شد
چانيول دست جيمين رو محكم گرفتو كشيد
چانيول: ميشه ازين حركتا نزني بكهيون نيمتونه مارو ببينه و ميترسهجيمين با چهره اي پر از خشم و ناراحتي به چانيول نگاه كرد
جيمين:من ميخام ....برم .....بيرونچانيول خواست حرفي بزنه كه صدايي از پشت سر جيمين توي فضاي خونه پيچيد
-اگه ميخواي بري بيرون و از شر نفريت راحت بشي بايد با فرشته مرگ معامله كني
چانيول سرشو پايين انداختو پوفي كشيد
نامجون يه روح قوي بود و چانيول خيلي بهش اميد داشت اما ظاهرا امشب توي اين مورد كاري از دستش برنميومدجيمين سريع برگشت و با نامجوني كه ناراحت بنظر ميرسيد روبرو شد
جيمين: برام مهم نيست هركاري كه لازم باشه ميكنم
نامجون عصبي دستي لاي موهاش كشيد
نامجون: معامله ي خوبي نيست جيمينجيمين با چشمهايي كه اشك دوباره داشت توشون حلقه ميزد به نامجون نگاه كرد
جيمين: فقط ميخوام ازينجا برم بيروون
نامجون شونه هاش رو بالا انداخت
نامجون: باشه هركاري ميخاي بكن فقط بدون كه از احتمال برگشتن روحت به بدن اصليت كم ميشه
YOU ARE READING
SEE
Horrorوقتي كه جيمين ميفهمه ميتونه روح هر موجوديو ببينه وقتي توي خونه ي جديدشون شوهر خواهرش توسط يك روح كشته ميشه و جيمين تنها كسيه كه اخطارهاي روح توي خونرو ميفهمه و مهم تر اينكه اون روح نسبت نزديكي باهاش داره و بايد مشكلش رو حل كنه تا بتونه به زندگيه ب...