توي رستوران روبروي بكهيون نشسته بود و بي حوصله به خالي بندي هاش از شب هالووين گوش ميكرد
بكهيون:( بعدش من دندوناي نيشش رو ديدم خودم با چشماي خودم
ترسيدم اما دستامو زدم به كمرمو گفتم من از تو نميترسم خوناشام پليد)
جيمين سرش رو انداخته بود پايين و با غذاش بازي ميكرديك هفته از مراسم خاكسپاري گذشته بود
جيمين برگشته بود خونه و دلش خيلي براي يونگي تنگ شده بود
تمام اين مدت يونگي همش توي يك شركت خصوصي دوره ميديد و وقت زيادي براي ديدن جيمين نداشتبكهيون دستشو جلوي صورت جيمين تكرن داد:( هي با توام گوش ميكني؟ميگم سردم شد ميشه جاهامونو عوض كنيم نميدونم باد كولر چطوري ميخوره بهم)
جيمين پوفي كشيد و سرش رو اورد بالادرست همون لحظه متوجه شد كه چرا جيمين سردشه
اقاي كيم پشت سر بكهيون وايساده بود و به جيمين زل زده بود
قاشق از دست جيمين افتاد :( شت )
يكدفعه چهره ي اقاي كيم عوض شد
انگار كه چهره اقاي كيم يك لايه روي يك بدن ديگه بودهچهره اون عوض شد و به شكل يك روح ديگه درومد
روحي كه هفته پيش توي مراسم ديده بود
روح دستش رو بالا آورد
توي دستش يك تفنگ بود و سر تفنگ رو به سمت سر خودش نشونه گرفت
ماشه رو كشيد و گلوله با صداي بلند توي سر روح شليك شد
خون روح روي ديوار رستوران ريخت و كاسه ي چشماش خالي از چشم شدجيمين فرياد كشيد و خواست از روي صندلي بلند شه و به عقب بره
اما نتونست و با صندلي چپه شد
بكهيون از روي صندلي خودش بلند شد و سريع طرف جيمين رفت
شونه هاش رو گرفت و با تعجب به جيمين نگاه كرد
همه ي كسايي كه توي رستوران بودن توجهشون به سمت اون دوتا جلب شده بودبكهيون:( جيميني حالت خوبه؟)
جيمين تند تند نفس ميكشيد و نميتونست هيچ برداشتي از صحنه اي كه چند لحظه پيش ديده بود داشته باشه
خودشو از بين دستاي بكهيون كشيد بيرون مبايلش رو از روي ميز برداشت و بلند شد
:( ببخشيد بكي بعدا ميبينمت)به سمت ايستگاه اتوبوس دويد تا خودشو به خونه يونگي برسونه
منتظر ايستاد
چند لحظه بعد صداهاي اشنايي رو از پشت سرش شنيد
:(انقدر جلو مردم تابلو بازي در نيار)
:( كاري نميكنم بيبي فقط دارم پشت شلوارتو ميتكونم)
:(ولي من حس ميكنم داري بهم تجاوز ميكني تهيونگ)برگشت و به منبع صداها نگاه كرد
تهيونگ دستش رو پشت جانگكوك برده بود و جانگكوك سعي داشت با جلو دادن كمرش مانع تهيونگ بشه
جيمين يكي از ابروهاشو داد بالا:( وات د فاك)
جيمين نميتونست اون صحنه رو هضم كنه
اون وجانگكوك وقتي باهم بودن جانگكوك كلي از نظرش جذاب و جنتلمن بوداما الان در مقابل هيونگ دقيقا مثل يه پسر باتم رفتارميكرد
شونه هاش رو انداخت بالا و خواست سرش رو برگردونه كه جانگكوك متوجه حضورش شد و اسمشو صدا كرد
:( جيمييينننننن)
به سمت جيمين اومد و محكم بغلش كرد
جيمين لبخند كمرنگي زد
YOU ARE READING
SEE
Horrorوقتي كه جيمين ميفهمه ميتونه روح هر موجوديو ببينه وقتي توي خونه ي جديدشون شوهر خواهرش توسط يك روح كشته ميشه و جيمين تنها كسيه كه اخطارهاي روح توي خونرو ميفهمه و مهم تر اينكه اون روح نسبت نزديكي باهاش داره و بايد مشكلش رو حل كنه تا بتونه به زندگيه ب...