GOLDEN PAPER

1.7K 388 90
                                    

بعد از يك روز خسته كننده و پر استرس بلاخره به يه هتل پنج ستاره اومده بودن 
ساعت تقريبا نه شب بود
يونگي توي حمام بود و جيمين روي تخت هتل دراز كشيده بود و به صفحه ي گوشيش چشم دوخته بود

نفس عميقي كشيد و شماره ي خواهرشو گرفت
بعد از چند تا بوق صداي تهيون توي گوشش پيچيد
تهيون:( سلام جيميني)

جيمين:(سلام...خونه نيستي؟)

تهيون كمي مكث كرد:( آره اومدم پارك يه جاي دنج با خودم خلوت كنم)

جيمين تو دلش پوزخند زد
حتما اون روحه نامجون الان كنارش نشسته بود

جيمين:( دوست پسرتم پيشته؟)

با اين حرف جيمين تهيون زد زيره خنده
تهيون:( ياااا...كودوم دوست پسر)

جيمين كمي مكث كرد:( هموني كه امروز صبح نگرانت بود)

دوباره صداي خنده ي تهيون از انطرف مبايل شنيده شد
:( من چرا بايد دوست پسر داشته باشمو بهت نگم؟)

جيمين:( راست ميگي البته بايد حتما بهم ميگفتي قبل از دونگ ووك با يكي ديگه ازدواج كرده بودي)

صداي تهيون رو به جدي شدن ميرفت
تهيون:( چرا بهت نگم؟)

جيمين صداشو بالا برد:( دقيقاااااا چرا نبايد بهم بگي؟؟ حتما بايد روحش بياد زندگيمو جهنم كنه تا بفهمم؟)

صداي تهيون كامل جدي شده بود:( نميفهمم چرا انقدر عصباني)

صداي جيمين از خشم شروع كرد به لرزيدن:(نميفهمي؟ چطور نميفهمي .... خيلي خودخواهي پارك تهيون...اول باعث شدي منو مامان از بابا و تهيونگ جدا شيم و خودت دوسال غيبت زد و مثل اينكه تو اون دوسال حسابي بهت با يه پسر جذاب خوش گذشته)

صداي نفساي سنگين تهيون از اون طرف خط شنيده ميشد و جيمين هر لحظه عصباني تر ميشد
جيمين:( الانم كه بعد از شوهر دومت من...
جيمين هنوز جملشو كامل نكرده بود كه متوجه شد صداي يه بچه كه چند ثانيست درحالي كه كلمه ي مامان رو تكرار ميكنه رو داره از توي تلفن ميشنوه

جيمين صداش رو اروم كرد
جيمين:( اون بچهه چيه؟)

تهيون خيلي خونسرد و با صداي آروم جواب داد:( نميدونم داره دنبال مادرش ميگرده)

جيمين پوزخند زد
جيمين:( پس بعدا بهت زنگ ميزنم)

بدون اينكه منتظر جواب تهيون بمونه تلفن رو قطع كرد و زير لب گفت:( آره... يه بچه ساعت نه شب تو پارك خيلي اتفاقي داره دنبال مادرش ميگرده....درحالي كه گفتي رفتي يه جاي دنج....)

نفسشو عصبي داد بيرونو مبايلشو به سمت ديوار پرت كرد

همون لحظه يونگي درحالي كه تظاهر ميكرد به مكالمات جيمين گوش نداده از حمام اومد بيرون و به مبايل جيمين كه صفحش خورد شده بود نگاه كوتاهي انداخت

SEEWhere stories live. Discover now