نبايد اين فرصتو تلف ميكرد!
نميدونست يونگي ميتونست وجودشو احساس كنه يا نه
محكم دستش رو دور كمر يونگي حلقه كرد و سفت بغلش كردجيمين:( زودي برميگردم هيونگ)
دستاشو از دور كمر يونگي باز كرد و به سمت سالني كه راهروي اي سي يو از اونجا شروع ميشد رفت
چندتا اسانسور اونجا بود كه كنار اونا راهپله قرار داشت
دكمه ي اسانسورو فشار داد و منتظر موند تا اسانسور به طبقه سه يعني طبقه اي كه جيمين داخلش حضور داشت بيادجيمين كمي منتظر موند تا درهاي اسانسور بروش باز شدن
اما وقتي نگاهش رو داخل اسانسور انداخت نتونست واردش بشه
توي اسانسور دو نفر ادم بيشتر نبود به علاوه يك روح كه كف اسانسور نشسته بوداسانسور دراز و پهن بود ولي جيمين نميتونست بره داخلش...
حقيقتا ... ميترسيد...
اگه دوباره ميرفت داخل و اسانسور سقوط ميكرد چي؟درسته كه الان روح بود و نميمرد ولي لحظه ي سقوط اسانسور هتل انقدر ترسيده بود كه اگه از ضربه ي سرش نميرفت تو كما قطعا از ترس ميرفت!
پوفي كشيد و در اسانسور بسته شد
ولي تونست حرف يكي از ادماي زنده داخل اسانسورو بشنوه
-مردم چشونه چرا دكمه رو ميزنن و ميرن؟پوفي كشيد و تصميم گرفت از راهپله ها استفاده كنه
خواست سمت پله ها بره كه صداي پسري رو پشت سرش شنيد و از همون طرف احساس سرماي كمي كردبرگشت به سمت صدا و با روح پسري قدبلند كه لبخند زده بود و چاله لپش گود شده بود روبرو شد
ولي اين روح قطعا نامجون نبود... اون صداي نامجونو ميشناختجيمين:( عام...ميتونم كمكتون كنم؟)
لبخند پسر پر رنگ تر شد و دستشو سمت جيمين گرفت
-من پارك چانيولم دوست يونگيجيمين اسم پارك چانيول رو چند ساعت قبل از زبون يونگي شنيده بود
ولي نميتونست به اين روح اعتماد كنه
چجوري كلا بايد به روح ها اعتماد ميكرد؟
پس چيزي نگفت و به پسر خيره شد ولي چانيول ادامه دادچانيول:( دوست پسر بيون بكهيون)
جيمين حسابي تعجب كرده بود
شايد اون همون روحي بود كه خودشو شبيه چانيول كرده بود و داشت گولش ميزدجيمين:( عام ... خب...)
چانيول خنديدو دستشو انداخت
چانيول:( بهم اعتماد كن جيمين ميتونم بهت ثابتش كنم)وقتي ديد كه روح چانيول اسمش رو ميدونه بيشتر از قبل مشكوك شد و كمي هم ترسيد
چانيول سمت راهپله ها رفت
چانيول:( ميخاي بهت ثابت كنم؟ مياي بريم پش بكهيون؟)جيمين نميتونست با اون روح بره
اونو نميشناخت و نميدونست داره راست ميگه يا نهجيمين:( من از كجا بدونم كه نميخاي كاري كني؟)
YOU ARE READING
SEE
Horrorوقتي كه جيمين ميفهمه ميتونه روح هر موجوديو ببينه وقتي توي خونه ي جديدشون شوهر خواهرش توسط يك روح كشته ميشه و جيمين تنها كسيه كه اخطارهاي روح توي خونرو ميفهمه و مهم تر اينكه اون روح نسبت نزديكي باهاش داره و بايد مشكلش رو حل كنه تا بتونه به زندگيه ب...