OoOoPSs

1.7K 390 141
                                    

بخاطر اينكه تايم ملاقات نبود وساعت حدود دوازده شب بود
يونگي ديگه نميتونست پشت در اي سي يو بمونه و درواقع موندنشم چندان فاييده اي نداشت

توي ماشينش نشست و سرش رو روي فرمون گذاشت و چشمهاش رو بست

با صداي زنگ مبايلش سرش رو از روي فرمون برداشت و چشمهاي خستش رو به صفحه ي مبايلش دوخت

"پارك تهيون"

پوفي كشيد و جواب داد

يونگي :(چته؟)

تهيون:( ميشه گوشيو بدي به جيمين هرچقدر بهش زنگ ميزنم گوشيش خاموشه)

يونگي به بالاي داشبورد كه گوشيه خورد شده ي جيمين رو روش گذاشته بود نگاه كرد و پوزخند زد

يونگي:( اگه الان بهت بگم ممكنه جيمينو تا اخر عمرت نبيني يا قراره زود تر از خودت به شوهرات بپيونده چيكار ميكني؟)

تهيون براي چند لحظه سكوت كرد

تهيون:( چي ميگي مين يونگي )

يونگي اشك هاش رو با پشت دستش پاك كرد و سعي كرد لرزش صداش رو مخفي كنه

يونگي:( چند ساعت پيش وقتي جيمين تو اسانسور بود.... اسانسور سقوط كرد ... الان تو كماست...)

دوباره سكوت بينشون برقرار شد و چند قطره اشك از گوشه ي چشم هاي يونگي در رفتن

يونگي:( دهنتو ميبنديو هيچ چيزكوفتي به مامانت نميگي)

تهيون نميدونست چي بگه و شكه شده بود

تهيون:( داري بهم دروغ ميگي)

يونگي صداش رو تا جايي كه ميتونيت بلند برد

يونگي:( به چه دليل مسخره اي بايد بهت دروغ بگم؟)

يونگي گوشيو قطع كردو پرتش كرد گوشه ي ماشين
نميتونست با اين وضعيت رانندگي كنه اعصابش بشدت خورد بود و ممكن بود وسط رانندگي بپيچه توي پياده رو و هركي هستو زير كنه

سرش رو دوباره گزاشت روي فرمون و چشماش رو بست
اما با حس كردن سرماي شديدي سمت راستش سريع چشماش رو باز كردو سرش رو از روي فرمون برداشت

چرا يادش رفته بود
شايد ميتونست وجود روح جيمين رو حس كنه

صداش رو پايين اورد و چرخيد به سمت صندلي كمك راننده
يونگي:( جيمين؟)

اما هيچ ري اكشني از اون سمت نديد
اب دهانشو قورت داد و سعي كرد دوباره امتحان كنه
يونگي:( اگه تو جيميني چندبار بزن به در...)

چند ثانيه گزشت ولي اتفاقي نيفتاد
با خودش فكر كرد حتما از استرس سردش شده و الانم خيالاتي شده

پوفي كشيد و برگشت سمت فرمون
سوييچو چرخوند و ماشينو روشن كرد

همزمان صداي چند ضربه به در به گوشش رسيد

SEEWhere stories live. Discover now