SIS.TER

2K 439 174
                                    

جيمين چند دقيقه اي بود كه جلوي در خونه ي اون روح عجيب وايساده بود و به در نگاه ميكرد
قبل از اومدنش  توسط يونگي سرزنش شده بود و ميدونست الان يونگي داره كلي حرص ميخوره و قطعا باهاش قهره

حقيقتا ترسي توي دلش بود چون حضور روح قاتل دونگ ووك رو حس نميكرد
نفس عميقي كشيد و چندبار به در كوبيد
در باز نشد ولي حضور كسي رو پشت سرش احساس كرد

با سرعت چرخيد تا بتونه چهره ي روح رو ببينه اما نقشش با شكست مواجه شد چون پشت سرش روح اقاي كيم بود
جيمين سري سرش رو پايين انداخت
نگاه اقاي كيم مستقيم بهش بود و اين بشدت آزارش ميداد
اقاي كيم:( فقط سي ثانيه اول رو باور كن)
جيمين كمي سرش رو بالا اورد و با تعجب پرسيد:( چي؟)
اقاي كيم پشتش رو به جيمين كرد و همونطور كه به سمت اسانسور ميرفت گفت:( هرچيزي كه ديدي فقط سي ثانيه اولش رو باور كن ... اون نقطه ضعفاتو ميدونه...)

خيلي دور ازفكر نبود كه اون روح ميخواد با استفاده از نقطه ضعف هاي جيمين ، جيمين رو سست كنه و وارد بدنش بشه
جيمين يكي از دست هاش رو توي جيب هوديش كرد و بعد از مطمئن شدن از اينكه فندك توي جيبشه دوباره به در كوبيد
كه يكدفعه صداي كر كننده ي موسيقي بلند شد و قفل در با صداي تقي باز شد

توي خونه ي روح مهموني بود
يك چيزي مثل جشن عروسي
همه چيز مثل يك فيلم بود كه انگار داشت دوباره پخش ميشد
جيمين وارد خونه شد و در اروم بسته شد
جيمين دقيقا وسط يك جشن عروسي بود
از بين جمعيت رد شد و به سمت پيست رقص رفت تا چهره ي عروس رو ببينه

با ديدن عروس چشمهاش گرد شد
عروس...نوناش بود
داشت بلند بلند ميخنديد و بين چند تا از دختر ها وپسر ها ميرقصيد
نوناش ... خيلي خوشحال بود
اخرين باري كه تهيون رو اينجوري خندون ديد بود به ياد نمياورد. و حالا محو لبخند زيباي خواهرش شده بود

هنوز سي ثانيه نشده بود پس يعني... اينا واقعي بود؟
كمي جلو تر رفت و حس كرد كه دست هاي دارن كم كم يخ ميكنن
خواهرش داشت ازوداج ميكرد؟ پس اون چرا هيچي نميدونست؟
اون توي عروسي خواهرش با دونگ ووك بود
ولي توي عروسي خواهرش نميخنديد و همچين لباسي تنش نبود
هيچ يك از ادمايي كه توي اون مهموني بودن رو نميشناخت و مهموني خيلي كم جمعيت بود!

بلافاصله چشمهاش چرخيد تا بتونه داماد رو پيدا كنه اما داماد هيچ جا نبود
خيلي جلو رفته بود و تو فاصله ي سي سانتي عروس بود كه متوجه نگاه خيره ي نوناش روي خودش شد
نوناش اروم با صداي لطيفش زمزمه كرد:( جيميني...)
جيمين هول شد:( نو...نا؟)
اگه اين خاطره ماله وقت و مكاني بوده كه جيمين توش حضور نداشته يعني يكجاي كار ميلنگيد!!
تحت تاثير صداي نوناش به صورت نوناش خيره شد

يك لبخند مضحك روي صورت نوناش بود كه اون رو توي صورت نوناش تاحالا نديده بود
نوناش دوباره اسمش رو صدا زد:( جيمين)
اما اون لبخندو روي صورت روحي كه دوشب بود خوابو ازش گرفته بود زياد ديده بود
و دوباره صداش زد :( جيمين)
ترسيد! جيمين اون لحظه از اون لبخند از ته دل ترسيد!
سي ثانيه تموم شده بود

SEEWhere stories live. Discover now