fun time

940 124 13
                                    


#if_i_had_you
#zayn
هنوز در کافه بسته بود و من اولین کسی بودم که اومدم...میزا رو دستمال کشیدم و مشغول مرتب کردن صندلیا شدم...کم کم بچه های آشپز خونه هم اومدن و سر و صداشون کافه رو پر کرد ولی هنوز در بسته بود
مشغول تمیز کردن پنجره بودن که ناگهانی دوتا صورت چسبیدن به پنجره
هول شدم و از پشت شترق با ماتحت فرود اومدم رو زمین...یکی داشت با مشت میکوبید به پنجره
بلند شدم و تو دلم هزارتا فحش ردیف کردم
دوتا صورت روی پنجره با دماغ و لب و لوچه ی پهن شده رو شیشه داشتن داخل و نگاه میکردن...اون دوتا شت
دستم و زدم به کمرم و رفتم که در و باز کنم
جایی که لیام و پسرش با نیش باز ایستاده بودن و دلم میخواست دوتاییشون اونقد فشار بدم که ...پوف
_چ.چه...خ.خبر.تونه..آ.آقایون؟😒
لیام نگاهی به دور و بر کرد
_خوب مث این که کارت هنوز شروع نشده... ما امروز میخوایم تو رو از اینجا قرض بگیریم و بریم هپی تایم...مگه نه بِر؟
_آره...ددی امروز سرکار نرفته که با هم بریم بیرون
واقعا باید باید با یه مرد گنده که مث پسر کوچولوهاست و یه پسر کوچولو که مث یه مرد گنده ست چیکار کرد؟
_ب.ببینید...من..د.دلم...میخ.میخواد.ب.بیام... ولی...ن.نمیشه
دوتایی منو کنار زدن
_صاحاب کارت کجاست؟
بله...اونا منو بردن و منم هیچ گوهی نتونستم بخورم...اونا صاحاب کارم و راضی کردن که امروز و بهم مرخصی بده
حس میکردم این همه اصرارشون به خاطر اینه که خیلی احساس تنهایی میکنن
_خوب به نظرتون اول کجا بریم؟
و آره در عرض کمتر از یک ساعت داشتم تو ترن هوایی با تمام قوا جیغ و داد میکردم و اونا به هیچ جهتشون نگرفتن...پیاده که شدیم احساس میکردم همون چص مثقال تار صوتی هم که داشتم به فنا رفته
_ددی به نظرت زین حالش خوبه؟
یه ابروش و داد بالا و بم زل زد
_گیج به نظر میاد
میخواستم بگم گیج چیه...پدصگ دل و روده م و انگاری ریختن تو مخلوط کن من دیگه غلط کنم وسیله سوار شم با شما کصکشا
اما هیچ گوهی نخوردم مثل همیشه اوناعم به خیال این که سکوت نشانه ی رضایته منو تا تونل وحشت خِر کِش کردن
برای توصیفش فقط کافیه بگم هیچ موقع در زندگیم اینقدر احساس نکرده بودم که میخوام به خودم برینم دوستان...بله واقعا دوست داشتم برینم...هم به خودم هم به لیام هم به اموال عمومی |:
هرچی قرآن تو بچگیم ختم کرده بودم تو دلم خوندم که زنده برم بیرون همینجوری که چشامو بسته بودم تا تموم بشه حس کردم یه چیزی رو شونمه آروم یه چشمم و باز کردم
دور از دلتون کصکشا یه رتیل اندازه ی کله ی لیام رو شونه م بود
فق عین روانیا هی خود زنی میکردم که رتیل بیفته ولی به تخمشم نبود...پریدم بغل لیام
_رت..ر.ر.رتیل
پس از اونم از عمق جان عربده کشیدم...ولی لیام با خونسردی رتیل و از رو شونم برداشت و فشار داد
_پلاستیکیه عزیزم...حالا بزن کنار کمرم نصف شد
ای ابیلفضل بزنه تو کمرت که نصف عمر شدم
تا تونل تموم شد من یه قرآن و یه مفاتیح ختم کردم دو سه تا روضه و یه پنج شیش هزارتا صلواتم از طرف لیام نذر کردم
بعد از تموم شدن تونل لیام و بِر نشستن به عکسایی که دوربینای تونل از من گرفته بودن تر تر خندیدن...با این که اولش میخواستم بزنم آسفالتشون کنم ولی نگاهم که به قیافه ی خودم افتاد نتونستم خنده م و نگه دارم
عکسا رو یکی یکی نگاه کردیم و منم از خنده دل درد گرفتم اوناعم مث کصخلا زل زدن به خنده ی من ...داشت کم کم بهم خوش میگذشت
#imagine
#setti

IF I HAD YOU...(z.m)Where stories live. Discover now