magic & us...

751 104 6
                                    

#if_i_had_you
#zayn
تمیز کردن اون همه میز و شستن ظرفا خیلی طول کشید...ما روز پر کاری داشتیم و از خستگی نمیدونستم چیکار کنم
هر لحظه ممکن بود از خستگی پاهام سست بشه و بخورم زمین
کمرم به خاطر دوساعت ایستادن پای سینک ظرفشویی رستوران که به طرز مسخره ای خیلی پایین تر از حد معمول نصب شده بود درد میکرد
شستن کف زمینم تموم شده بود و میتونستم برای چند دقیقه بشینم
به دیوار تکیه دادم تا اون کرختی و خستگی یکم کمتر بشه و بتونم تا خونه راه برم
و فاک...گوشیم زنگ خورد و از جا پریدم...لیام بود
_ب.بله
_زی؟
_س.سلام...بِر
_زی...لطفا بیا اینجا
خدایا اون صداش گرفته بود و داشت فین فین میکرد
_چ.چی..شده؟
_اون حالش بده...و این که ممکنه نوشیدنی بلایی سر آدم بیاره؟
_شت...ب.بِر...به..ه.هیچ.هیچی..د.دست.نز.نزن...م.من.دا.دارم.میا.م
_زود خودتو برسون زینی...چون ددی یخورده ترسناک شده
لامپا رو خاموش کردم و درا رو قفل...من باید هرجوری شده به سرعت خودمو میرسوندم
و وقتی رسیدم دلم از دیدن لیامی که سرش روی پای بِر بود و کنارش چند تا شیشه نوشیدنی مچاله شد
به سقف زل زده بود و یه شیشه تو دستش بود و بِر داشت موهاشو نوازش میکرد
با صدای بسته شدن در نگاه ماتشو از سقف گرفت و برای چند ثانیه بهم خیره شد و بعد سرشو از رو پای بر بلند کرد و نشست
_ببین کی اینجاست
و بعد خندید
اول باید به پسر کوچولویی میرسیدم که اونجا نشسته بود و برای یه مدت که خیلی براش زیاد هم بود تکیه گاه یه مرد مست خسته بوده
بهش اشاره کردم و اون چند ثانیه بعد تو بغلم بود...بوی لیام و شیشه ها رو میداد
بلغلش کردم و بردمش تو اتاقش...تو سکوت لباساش و عوض کردم و خوابوندمش توی تخت...و اون ترسیده بود؟...نه اون یه مرد کوچولوی شجاع بود
بوسیدمش و موهاشو نوازش کردم و اون دستمو گرفت
_تو میری زین؟...لطفا بمون من میترسم دوباره حال ددی بد شه
_م.من...میم..میمونم..ب.بیب
چشمای قشنگ شکلاتیش و با دست کوچولوش مالید
_هوم...لطفا بمون...من دوستت دارم زینی...تو یه جادوگر خیلی مهربونی...لطفا ددی و خوب کن
بغلش کردم و اون خوابش برد
آروم از کنار بِر بلند شدم و رفتم تا به داد اون مرد گنده ای برسم که داشت خودش و به گا میداد
شیشه های خالی رو از دور و برش برداشتم و رو به روش نشستم
چشماش به طرز وحشتناکی قرمز شده بود
و به هر کاری که میکردم زل زده بود
_تو از پشت بوم بدت میاد؟
_نه
_منم دوسش دارم...اونجا شبا خیلی قشنگه
سکسکه ای کرد و خندید
_من یه خاطره ی مزخرفِ لعنتیِ عالی اونجا داشتم...ما دوست بودیم زین؟
_آ.آره..ب.بودیم
_دیگه نیستیم؟
_چ.چرت.ن.نگو..ل.لیُم...م.معلومه.هست. ه.هستیم
قهقه ای زد و شیشه ای که تو دستش بود و بالا گرفت
_پس به سلامتی دوستا...به سلامتی دوستایی که اینقدر احمقن که...عاشق تنها دوستشون میشن
با صدای ضعیفی ادامه داد
_تنها...و بهترین...بهترین دوست
پوزخندی زد و تمام چیزی که تو شیشه مونده بود و ریخت روی زمین
_میدونی؟...واقعا حس مزخرفیه...من تموم این روزا حالت تهوع دارم...حالم از همه چی به هم میخوره...همه چی تهوع آور شده زین... تو میدونی چرا؟
پوزخندی زد و صورتش از بغض پر شد
_نه...نمیدونی...نمیخوای بدونی...یا چه میدونم خودتو به نفهمیدن میزنی...به هر حال چه اهمیتی داره که من دارم میمیرم؟...دنیا همیشه چیزایی میخواستم و تو یه ویترین لعنتی جلو چشام گذاشت و من با هیچ پول فاکی ای نمیتونم داشته باشمشون
اشکاش و پاک کرد و بهم خیره شد
_چرا اومدی زین؟...چرا نذاشتی تنهایی تو لجن خودم دست و پا بزنم؟...بهم بگو لاو... چی باعث شد دوباره شانس دیدنتو داشته باشم؟
_چ.چون...دوست...دوستت.د.دارم...پ.پین... ت.تو..اون.مخ...ف.فاکیت...فرو..ک.کن
پوزخندی زد
_تو دروغ گوی خوبی نیستی عزیزم...من با این که حالت از ریخت و قیافم به هم میخوره دارم کنار میام
بهش نزدیک شدم و یقه ش و گرفتم
_این...که...م.من...د.دوستت..دا.دارم...یه.واقعی...واقعیته...یا.یادت...م.میمونه؟
لبخندی زد و پیشونیش و به پیشونیم چسبوند
_من فقط یخورده مستم جادوگر...هنوز اونقدر پیر نشدم که آلزایمر داشته باشم
فاصله رو کمتر کردم
_خ.خوبه
#imagine
#setti
هاح...پینو...هیچکی مث من درکت نمیکنه پسرم💘
این پارت پاره ی تنمه گایز...ووت و کامنت یادتون نره
لاو یو عال💙
ننه ستی

IF I HAD YOU...(z.m)Where stories live. Discover now