#if_i_had_you
#zayn
منتظر بودن که برم سر میز ولی واقعا نمیخواستم این کارو بکنم
_ج..جاش...م.م.میز...ب.بیست.و.پنج..ل.لطفا
_اونا خیلی وقته نشستن...مگه تو سفارششون و نگرفتی؟
شونه م و بالا انداختم
_نه
_اوکی پس خودم میرم
_م.ممنون
تمام مدت سنگینی نگاهشون در حالی که توی کافه میچرخیدم و سفارش میگرفتم حس میشد...یادم اومد که هنوز طراحی صورت بابای بِر تموم نشده...با این حال اون هنوزم قشنگ ترین صورتیه که دیدم ...مث یه تدی بر
دوست داشتنی و کیوت...یه لحن خاص و عجولی برای حرف زدن داره.تند و قشنگ و بم
مث رقص اسپانیولی...به هر حال نمیخواستم این لکنت لعنتی من عصبیش کنه
نمیدونم چرا اینقد مهم بود...شاید چون قشنگ ترین صورتیه که تو دفترم کشیدمش... شایدم به خاطر تدی بر بودنشه
_زین میز بیست و پنج با تو کار دارن
برام مهم نبود میبینن یا نه ولی دلم میخواست صورتمو چنگ بزنم...نمیخواستم برم سر اون میز...واقعیت اینه که بیشتر آدما از کسانی که لکنت دارن حوصلشون سر میره و من درک میکنم...خودمم حوصله شو ندارم
_ب.بفرمایید
بِر از این که مث قبل جادویی نبودم مچاله شد کوچولوی بانمک...پدرش صاف نشست و اخم کرد...بهم خیره شده بود و تحملش برام سخت بود
_تو ناراحتی
گیج نگاهش کردم...نذاشت حرف بزنم و ادامه داد
_تو از این که دفعه ی پیش درباره ی لکنتت حرف زدم ناراحتی...من معذرت میخوام...حالا دیگه اونجوری نگام نکن
_من ن.نا..ناراحت...نی...نیستم آقا
جدی تر شد
_البته که هستی...فکر کردی نفهمیدم چرا سمت میز ما نیومدی؟دروغگوی لاغر مردنی
خندم گرفت...لحنش واقعا بامزه بود
_فک..فکر.ک.کردم..شما ح.حوصله.تون.س.سر م.میره.از.م.من
_نخیر...ما از جادوگرا خوشمون میاد مگه نه بِر؟
بِر با تکون دادن سرش تایید کرد
_حق با ددیه...ما جادوگرا رو دوست داریم
لبخندی بهش زدم
_م.م.ممنون...ب.بِر
_هوی جادوگر...من و بِر تصمیم گرفتیم باهات دوست بشیم مگه نه بِر؟
_اوهوم...ددی راست میگه...ما میخوایم تو باهامون دوست بشی
_عزیزم اوهوم کلمه ی خوبی نیست به جاش بگو بله...جادوگر نظرت چیه؟
_ب.به.نظر.منم...ک.کلمه..ی.خوبی...ن.نیست
پوکر فیس بهم نگاه کرد
_نظرت و درباره ی این که ما میخوایم باهات دوست بشیم پرسیدم
خندیدم
_اوه...آ..آره...م.موافقم
دستش و جلو آورد
_لیام
باهاش دست دادم
_زین
بِر کوچولو هم دستش و آورد بالا...با لبخند دست کوچولوش و گرفتم
_بِر پِین
_ت.تو..یه...ج.جنتل.منی ..ب.بِر
لبخند بزرگی زد و مثل یه جنتلمن واقعی صاف نشست
_ من و بِر دوست داریم کنار تو شام بخوریم...میشه؟
لبخند عذر خواهانه ای زدم
_م.من ب.باید...کار..ک.کنم...مت..متاسفم
اخم کرد
_اوهوم...باشه مشکلی نیست...یه وقت دیگه
و اون حواسش نبود اوهوم کلمه ی خوبی نیست
#imagine
#setti
.
.
این پارت در شرایط روحی نامساعد نوشته شده...اگ ریدم ببخشید
YOU ARE READING
IF I HAD YOU...(z.m)
Fanfictionاگه دنیا یه دروغ مزخرف بزرگ باشه این که من دوستت دارم یه واقعیته... . . . . زیام استوری&لیوم تاپ و همچنین زیاد طولانی هم نیست کامل شده
