#if_i_had_you
#liam
هنوز حتی چشامم گرم نشده بود که صدای زنگ گوشی رو مخم رفت...زین خواب بود پس زود باید برش میداشتم تا پسر عسلیم بدخواب نشه
بعد از دنبالش گشتن زیر تخت تو جیب شلوارم پیداش کردم
_واقعا چرا شماره م و بت دادم لو؟
+شات...عاپ پینو...زود خودت و اون سوسک لاغر مردنیت و بشور و راه بیفت...برای شام منتظرتونیم
_لعنت...زین که گفت ما نمیتونیم بیایم
+عای دونت گیو عه فاک لیام پین... بیا بچت و بگیر داره دوست پسرم و تور میکنه
_لعنت بهت لو...من زین و بیدار نمیکنم
+بهت تسلیت میگم...فقط هری از پسش بر میاد...موفق باشی
اون موجود خبیث گوشی و قطع کرد و من درحالی که مستأصل به زین خیره بودم خشکم زد...نزدیک تر رفتم و بش خیره شدم...اون موهای بلند و نامرتب که روی بالش سفید مث یه مشت پر کلاغ روبرف زمستون بودن...اون مژه های بلند و فر که میدونستم پشتشون دوتا کندوی عسل قایم شده
لبای پف کرده ی کمی کبوش که بوسیدنی ترین لبای دنیا بودن...و هروقت بیشتر از چند ثانیه بهشون خیره بودم گرسنه شون میشدم
تتو های قشنگش بدن پرستیدنی ظریفش...این همه زیبایی چطوری تو فقط یه انسان جمع شده بود؟
دستم و زیرگردن و زانوهای زین گرفتم و بلندش کردم
زین سرش و به سینه ی لختم مالید و لباش روی پوستم کشیده شدن...محض رضای خدا نمیخواستم بازم یه کاری دست دوتامون بدم و از خودم تعجب میکردم که اینقد نسبت به همه چیز زین و هر لمس کوچیکش تحریک پذیرم
_بیبی؟...شیرینم؟...وقتشه بیدار شی عزیزم
زین هومی کرد و دماغش و خاروند
_زین...باید برای شام بیرون باشیم بیب...لویی احضارمون کرده
در حموم و با پام باز کردم و ملافه ای که دور زین بود و انداختم تو رخت چرکا و وان و پر از آب گرم کردم در حالی که زین و هنوزم نگه داشته بودم
آروم گذاشتمش تو وان و صورتش و آب زدم تا با اوقات تلخی کیوتش چشاش و باز کنه و بم نگاه کنه...بش لبخند زدم
_خسته نباشی بیبی بوی
+ف..فاک.عاف..پ.پین
_مرسی واقعا
+هوممم
بعد از این که اون تنبل خوابالو رو شستم و دوش گرفتیم بالاخره از خونه زدیم بیرون...پیدا کردن هری در حالی که کنار یه دختر حامله ایستاده بود و داشت بش توصیه میکرد به ترن سوار شدن فکر نکنه و غذاهای بیرون ممکنه باعث مسمومیت بارداری بشن صحنه ی خنده داری بود
درحالی که دست بر و مث یه مامان گرفته بود و هر چند لحظه انگار بچه از تو شکم مامانش داره نگاش میکنه به شکم دختره لبخند میزد...موهاش و گوجه ای بسته بود و شبیه مامانای با تجربه داشت حرف میزد و یه لبخند گنده رو صورتش برق میزد
لویی کمی اون طرف تر داشت سیگار میکشید و به هری خیره بود
زین با دیدن هری زیر لب فحش داد و جلو دوید
_س.سلام..خانم...ب.ب.بخشید.ما.با.باد...بریم
هری رو از جا کند و دنبال خودش کشید و بر در حالی که داشت دنبال اون دوتا کشیده میشد برام دست تکون داد
_سلام ددی...لو گفت داشتی به زین فاک میدادی...امیدوارم خوش گذشته باشه...ما اینجا کلی بازی کردیم
_خدای من...لو...چی به این بچه گفتی
لویی با خونسردی ته سیگارشو زیر پاش له کرد
+بوبر عزیزم...این مواقع همیشه خوش میگذره بزرگ میشی یاد میگیری پسر
اگه یکم دیگه پسرم و پیش این اعجوبه میذاشتم معلوم نبود دیگه چیا بش یاد میداد...و دقیقا موقعی که من داشتم با اخمای تو هم رفته به لویی که طلبکارانه تو چشام زل زده بود نگاه میکردم صدای خنده ی زین و هری توجهم و جلب کرد
هری سرش و کج کرد و لبخند بزرگی زد
_شما خیلی خنده دار شدین...لیام من بهش گفتم چیا رو نباید به یه بچه بگه اما این مورد و یادم رفت😁
_هاح...ممنون از این که مواظب بچم بودین من باید میومدم نمیدونستم از این خبراست
+عاره باید میومدی ولی به جاش موندی و دوست پسرت و...
هری اعتراض کرد
_لوعه
لو برگشت سمتش و انگار دیگه هیچی غیر از اون براش مهم نیست بهش زل زد
+چیه هزا؟
_بیاین بقیه ی شب و خوش بگذرونیم دعوا بسه...لطفا
+نمیشه بریم خونه خوش بگذرونیم؟
_خونه ام میریم
+نمیشه الان بریم؟
هری خنده اش گرفت
_نه لو...چون من و تو الان با دوستامون داریم خوش میگذرونیم و قراره تا آخر شب طول بکشه
بعد از این جمله لبخندش و روی صورتش نگه داشت و تو چشمای لویی خیره شد و چون لویی همچنان بهش خیره بود و از رو نمیرفت خجالت کشید و سرش و پایین انداخت و اون موقع برای اولین بار من لبخند قشنگ لویی رو دیدم...لبخندی که به خاطر دیدن خجالت کیوت هری بود
بعد از شهربازی با همه ی عروسکایی که من و لویی برای هری و بر تونسته بودیم بگیریم به پیشنهاد هری رفتیم به آپارتمانشون تا خودش و زین برامون شام درست کنن و سر راه رفتن خرید و من و لویی از پنجره ی دوتا ماشین برای هم خط و نشون میکشیدیم
آپارتمان هری و لویی یه جای کوچیک و تقریبا شلخته اما صمیمی بود...حس خونه ی یه تازه عروس و به آدم میداد که سعی میکنه مرتب باشه اما موفق نبوده
لویی کنارم رو کاناپه نشست و بر رفت تو آشپزخونه تا پیش هری و زین باشه
+میدونی؟دوست پسرت خیلی ساکت شده...اون قبلا بیش فعال بوده
_اون بابت لکنتش یکم اذیت میشه
+هری خیلی وقته بهش اصرار میکنه بره گفتار درمانی اما نمیره...تو راضیش کن
_من؟
+عاره پینو...تو الان حکم شوگر ددی رو اینجا داری
_گمشو کصافط
_هاح...داری از گرند پا به ددی تغیر کاربری میدی پین...واقعا عالیه
ولی بیشتر از این که حواسم به حرفای لویی باشه تو فکر زین فرو رفتم...
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
سلام قشنگااااااااا😄
مامی ستی برگشته😁
لویی بچم و دیدین چه خوبه؟
هری سلیطه ی کیوت مورد علاقمه😌
و بر ممده😂
لیام بچم😁
زین اگور پگوری قشنگم😭
بوس به کله هاتون😚
خدافظ👋👋👋
YOU ARE READING
IF I HAD YOU...(z.m)
Fanfictionاگه دنیا یه دروغ مزخرف بزرگ باشه این که من دوستت دارم یه واقعیته... . . . . زیام استوری&لیوم تاپ و همچنین زیاد طولانی هم نیست کامل شده
