under the sky...

839 121 8
                                        

#if_i_had_you
#liam
بیشتر از یه هفته میشد...دقیقا ده روز بود که ندیده بودمش...اون نبود...تو کافه نمیچرخید
جور خاصی که راه میرفت...خنده های قشنگ و چشمای جادویی...دلم برای اونا تنگ شده بود و هیچکس بهم نمیگفت اون کجاست
خودمم نمیدونستم چه دلیلی داره که دنبالش میگردم...فقط میخواستم بفهمم اون کجاست؟حالش خوبه؟...اون کجا بود؟
بارون میومد و صدای قطره هایی که به شیشه ی ماشین میخوردن مث یه لالایی بود
صدای تقه ای که به شیشه خورد باعث شد سرم و از روی فرمون بردارم
شیشه رو پایین کشیدم و منتظر به مردی که پشت شیشه ایستاده بود خیره شدم...بارونی مشکیش پر از قطره های بارون بود
_تو لیومی؟
_من لیامم آره
.............
#flash_back
آسمون در قشنگ ترین حالت خودش بود... شهاب بارون دامن آسمون و پر از نور کرده بود
سکوتی که پشت بوم و پر کرده بود با آه لیام شکسته شد
_میدونی؟...من تو زندگیم همه چی داشتم... اما یه چیزی جاش خالی بود...همیشه یه جای خالی میون این همه دارایی بهم دهن کجی میکرد
زین به پهلو شد و صورتش و به آرنجش تکیه داد
_او.اون...چی..ب.بود
لیام تو چشمام نگاه کرد و بعد نگاهشو گرفت و به آسمون داد
_عشق...من عشق به اندازه ی کافی نداشتم... من پسرمو تنهایی بزرگ کردم...میدونم اونم کمبود یه مادر و تو زندگیش خیلی زیاد حس میکنه و من نمیتونم تمام وقت پیشش باشم و اون داره آسیب میبینه
مدتی سکوت شد وبعد از لحظاتی لیام دست گرم زین و رو شونه ش حس کرد نگاهش و سمت زین برگردوند و چشماشون تو هم گره خورد...لیام حس میکرد چیزی که تمام زندگیش نداشته تو اون چشمای طلایی پیدا میشه...اون حس میکرد کسی که کنارش نشسته تمام چیزیه که پازل ناقص وجودش برای تکمیل شدن نیاز داره
_زی؟
_ب.بله ل.لیُم
_تو چیزی که هیچوقت نداشتم و بهم دادی... من ...من الان که دارم به تو نگاه میکنم حس میکنم دیگه هیچی از این زندگی نمیخوام
میدونی شاید به نظرت مسخره باشه شاید ازم متنفر بشی ولی من...حس میکنم عاشقتم
میدونی؟...من تا حالا به کسی این حس و نداشتم...حتی به مادرِ بچم
سرجاش نشست و مثل کسی که یه چیز مهم فهمیده به فکر فرو رفت
_میدونی من از وقتی دیدمت دلم میخواد دور و برم باشی و من همش نگات کنم...تو به نظرم قشنگ ترین تر موجودی بودی که...
نگاهی به زین که کاپشن خلبانی مشکیش و در میاورد انداخت
_عاره قشنگ ترین چیزی که...دوست داشتم مال من باشه
زین درحالی که تو چشای لیام خیره بود و هودی زرد رنگش و در آورد ،سرش و کج کرد و منتظر ادامه ی حرف لیام شد
لیام آب دهنش و قورت داد
_نمیدونم...من تو این موارد اصلا تجربه ای ندارم...تاحالا به کسی از این حرفا نزدم و حس میکنم گند زدم و...
نگاهش به زین که تیشرت سفیدش و گوشه ای پرت کرد خشک شد و زبونش برای لحظه ای بند اومد...اون دقیقا از چی ساخته شده بود؟...اشک فرشته ها؟خنده ی خدا؟یا...
لیام در عرض یه لحظه تو جلد پدر وظیفه شناس فرو رفت
_هوا سرده زین...لباسات و بپوش لطفا
زین آروم بهش نزدیک شد و رو پاش نشست و پاهاش و دو طرف لیام گذاشت
_ت.تو...د.دوباره...ددی..ش.شدی.لیُم
لیام در حالی که محو پیکر ستودنی زین بود به سختی زمزمه کرد
_میدونی زین...من ددی بودن و دوست دارم
زین دستاش و دور گردن لیام حلقه کرد و پیشونیش و به پیشونی لیام تکیه داد
_ششششش...چ.چطوره..ف.فق.فقط..نشون... نشونم..ب.بدی...چه.د.ددیِ...خ.خوبی.ه.هستی؟...هوم؟
لیام چشماش و بست و دستاش و دور زین حلقه کرد
_تو این مدت به این فکر میکردم که اگه داشتمت...تمام و کمال برای خودم، چقد زندگی بهتر میشد...حالا دارمت مگه نه؟
_م.منم...تو.این...چ.چند...د.د.دقیقه...به..ا.این...نت..نتیجه..رسی.دم..که.تو..خ.خیلی..حرف.. م.میزنی..پینو
و بعد از ادای این جمله دهن لیام و به روش خودش بست
زیر سقف آسمون...وقتی شهاب بارون دامن سیاه شب و پر از نور کرده بود اونا تو اون لحظه برای هم بودن...تمام و کمال

end of flash back
#imagine
#setti
به مبارکی و میمنت کون هم گذاشتن😁
ببینید من در زمینه ی اسمات داغونم و شما باهاس بسازین دیگه
یکی از رفقا برام یه اسمات خفن نوشته بود ولی نمیدونم چرا نذاشتمش...خیلی خوب بود ولی گفتم شما دختران پاکدامنی بمانید خلاصه😂
از نظر احساسی این عالی ترین پارتی بود که تا الان نوشتم پس خواهشا ووت و کامنت بذارین😁💙
لاو یو عال💙
ننه ستی😁

IF I HAD YOU...(z.m)Where stories live. Discover now