help me...

694 93 4
                                    

#if_i_had_you
#third_pov
هوا حوالی کریسمس سرد میشد ولی تو خونه ی لیام پین یه گرمای خواب آور جریان داشت
بر بیشتر تو بغل زین فرو رفت و در حالی که سرش و تو سینه ی زین فرو کرده بود دزدکی نگاهی به صورتش اندخت تا ببینه بدخوابش کرده یا نه
دست زین تو موهاش فرو رفت و با یه دستشم کمر بر کوچولو رو نوازش کرد
_ب.بخواب بوبر
چشمای زین بسته بود ولی با لحن خوابالویی زمزمه کرد
بر میدونست زین خوابش میاد اما دلش میخواست زین اونقد به نوازش کردنش ادامه بده تا خوابش ببره
زین همین الان از کلینیک برگشته بود و خسته بود...بر جوری که زین حرف میزد و دوست داشت ولی زین از این که لکنتش داشت برطرف میشد خوشحال بود و دیگه مث قبل اونقد ساکت و کم حرف نبود و بیشتر براش حرف میزد...هر روز جادویی تر از دیروز میشد و بر از این که یه روز زین از پیششون بره میترسید
دوباره سرش و به زیر گردن زین رسوند و یکم وول خورد تا دوباره دست ظریف زین و روی شونه هاش داشته باشه
دست زین مشغول زدن ضربه های خیلی ملایم و منظم روی شونه ی بر شد
ز_م.مامانم اینجوری خ.خوابم م.میکرد
این آخرین جمله ای بود که بر قبل از بسته شدن چشماش شنید
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
هری با لبخند رو به روی لیام نشست و موهای فر بلندش که زیادی نرم به نظر میرسیدن و پشت گوشش زد و بیشتر به لویی که کنارش بود نزدیک شد
ه_ما قراره برای کریسمس بریم دانکستر شما برنامه تون چیه؟
لیام با گیجی به هری نگاه کرد و شونه ش و بالا انداخت
لی_نمیدونم...احتمالا...احتمالا جایی نمیریم
لویی در حالی که آروم موهای بلند هری رو نوازش میکرد سیگارشو تو زیر سیگاری روی میز انداخت
لو_وقتشه یکم خلاقیت به خرج بدی پینو...تو و اون مارمولک مردنی خیلی وقته با همین ،یه حرکتی بزن و به خاطر این همه خستگیش تو این مدت یه کاری انجام بده که خوشحالش کنی
لیام هنوزم گیج بود و نمیدونست چطوری به لویی بفهمونه که برای همین اینجاست...که ازشون کمک بگیره
گوشی هری زنگ خورد و عذر خواهی کرد و رفت تا تماسشو جواب بده
لیام کمی به جلو خم شد
لی_خب میدونی من میخواستم ازت کمک بگیرم...میخواستم غافلگیرش کنم و فکر کنم رسما ازش درخواست کنم
لو_ درخواست چی پین؟
_خب...خب ازدواج؟
لویی مثل لیام به جلو خم شد و تو چشاش خیره شد...لیام با تعجب بهش خیره بود که لویی با انگشت تو پیشونیش تلنگر محکمی زد
_دیوونه شدی پین
_آوچ
لیام پیشونیش و مالید و اعتراض گونه داد زد
لی_میشه بگی این برای چی بود؟
لویی با خونسردی سیگار دیگه ای روشن کرد و به روشن شدنش نگاه کرد لو_به خاطر این که داری خیلی سریع پیش میری پینو...اما من کمکت میکنم فقط محض رضای خدا بهش نگو:زین من و بر دوست داریم امشب ازت درخواست ازدواج کنیم
لیام چشم غره ای بهش رفت و لویی حق به جانب ادامه داد
_معلومه که میگی چون وقتی خجالت میکشی یه چیزی رو درخواست کنی بر و هم شریک خودت میکنی پسر کوچولو
لیام از این که لویی تا این حد سر از کارش در آورده بود پوکر شد و لویی همچنان داشت ادامه میداد
_آره و نمیتونی وقتی خجالت میکشی خودت و ببینی چون خیلی خنده دار میشی
و بعد خندید و به لیام نگاه کرد
_خدایا...پینو دلم میخواد وقتی داری درخواست میکنی ببینمت...و ازت فیلم بگیرم و به خودت نشون بدم...
هری با چشمای گریون و لبای آویزون وارد شد و لویی ادامه ی حرفش و یادش رفت چون کرلی بوی سافتش داشت از گریه هق میزد و اشکای گوله گوله ش رو گونه های قرمزش روون بودن...سریع از جاش بلند شد و صورت هری رو بین دستاش گرفت
_چی شده بیب؟...چرا گریه میکنی شیرینم؟...چه اتفاقی افتاده؟
هری فین بلند بالایی کشید و مثل بچه ها اشکاشو با پشت دستش پاک کرد
_اون پسره ی عوضی رو میکشم... من دایی ‌شدم لو...جما یه بچه ی کوشولوی نخودی تو شکمش داره... وای خدا همش تقصیر اون مرتیکه ی بی...بی...
بله و چون نتونست فحش مناسبی برای دوست پسر جما پیدا کنه بازم زد زیر گریه
#imagine
#setti
پ.ن: اول سلام بر فرزندانم امیدوارم این پارت و دوست داشته باشین
هری کوچوصگ سافتم کرد😌
لریt-t
لیام خجالتی😭❤
نیپلاش تو کاور😿
ببخشید که خیلی طول کشید تا پابلیش کنم واتپدم خراب بود تخم این که آپدیتش کنمم نداشتم😁
دوستتون میدارم بچوکای قشنگم😚

IF I HAD YOU...(z.m)Where stories live. Discover now