daddy?...

877 114 4
                                    

#if_i_had_you
#liam
_ددی؟
_بله پسرم
_میشه منتظر بمونیم کار زین تموم بشه؟
_نه عزیزم...فکر کنم وقتی کارش تموم بشه دیروقته
_اون مهربونه...به نظرم بامزه حرف میزنه
اخم ساختگی رو صورتم نشوندم

_بِر پین تو از کجا میدونی جادوگرا مهربونن؟
خندهی نمکی ای کرد
_اون میتونه سرماخوردگی رو خوب کنه
_اون نه...سوپ جادویی
_خوب من مطمعنم اون بلده کارای جادویی بکنه
_شاید
_ددی؟
_بله عزیزم
_اون خیلی خوشگله نه؟...وقتی میخنده خیلی دوست داشتنی میشه
_بِر عزیزم ما کلی وسط غذا خوردن حرف زدیم حواست هست؟

خوب حقیقت اینه که اون جادویی و خوشگل و دوست داشتنی بود...

بِر خوابالو رو بغل کردم سوییچ ماشین و به نگهبان دادم تا ببرتش تو پارکینگ
همه رو مرخص کردم و سمت اتاق بِر رفتم تا بخوابونمش سر جاش
کفشاش و کتش و در آوردم و دکمه های جلیقه ش و باز کردم...باید یه تیشرت تنش کنم

از تو کمدش یه تیشرت آستین کوتاه در آوردم
وقتی برگشتم چشای خوابالوش باز بود

_تو بیداری عسلم
_بیا پیشم ددی
لباسش و عوض کردم و خودمم کنارش خوابیدم
_من کی میرم مدرسه بابا؟
_وقتی یه کوچولوی دیگه بزرگ بشی
_کی هم قد تو میشم؟
خندیدم
_مطمعنم تا اون موقع حوصلت سر میره
_ددی؟
_بله عزیزم
_مامان داشتن چه حسی داره؟...تو مامانتو داری
_هی...بیا بغلم مرد...متاسفم...برای همه چی
_اشکال نداره ددی...من پسر خوبی ام درکت میکنم

هر دو به این تنهایی لبخند زدیم...و من برای پسری که از سنش خیلی بزرگ تر شده بود غصه میخوردم...اون یه مرد بزرگ بود و بچگی نکردنش تقصیر من....
#imagine
#setti

IF I HAD YOU...(z.m)Where stories live. Discover now