good feelings

793 115 1
                                    

#if_i_had_you
#zayn
برام عادت شده بود که هرشب لیام و بر کوچولو رو ببینم که سر میز بیست و پنج نشستن و دلم برای بودنشون ضعف بره...اونا خیلی پدر و پسر کیوتی ان
نقاشی چهره ی لیام تموم شده بود و من بعد از اون نقاشیای دیگه ای ازش کشیدم
عکسای دزدکی که وقتی دور و برم بود... میخندید...آشپزی میکرد...در واقع من با همین تصویر هایی که ازش داشتم زندگیم و پر کرده بودم
امشبم منتظر بودم که برای شام بیان...تا وقتی برسن من باید سفارش خیلی از مشتریا رو میگرفتم
وقتی لیام و دیدم که در و نگه داشته بود تا بر کوچولو بیاد تو نا خودآگاه لبخند مهمون لبام شد...سر میز نشستن و من رفتم تا سفارشا رو تحویل بدم و برم پیششون
_س.سلام..آ.آقایون
لیام لبخند قشنگی زد
_سلام جادوگر
بر خندید
_سلام زی
_د.د.دیر ..ک.کردین
لیام غر زد
_پووففف...ترافیک کوفتی...تو منتظرمون بودی؟
سرمو به نشونه جواب مثبت تکون دادم ...گرچه این باعث میشد لیام غر بزنه که یعنی چی...باید بگی بله...ولی چیزی نگفت و به لبخند زدن ادامه داد
بر روی صندلی جا به جا شد
_چرا هیچ برگری جادویی نیست
لیام دوباره یه ددیِ تمام عیار شد
_برای اینکه عزیزم ما میدونیم برگر چقد کالری داره و غذای سالمی نیست
_ب.بنا..ب.بر..این...س.سه.تا.می.میخوریم
لیام حق به جانب شد و بِر معترض بهش نگاه کرد
_ببینید آدم باید بعضی وقتا چیزای مضر بخوره تا جهاز هاضمه ش تنبل نشه
_چقد حس میکنم شکمم تنبل شده ددی
_نه بِر...شکمت حالش خوبه و ما امشب سالاد و مرغ کبابی میخوریم
_زین تو نمیتونی با من و بابا شام بخوری؟
لبخند شرمنده ای زدم...خودش جوابم و میدونست اما هر دفعه دعوتم میکرد که کنارشون بشینم...پسر کوچولوی جنتلمن
موهای فرفری نرمش و نوازش کردم و لپش و بوسیدم...لیام مث بچه های حسود نگاهمون میکرد
_چ.چیه...پ.پین؟
_داره حسودیم میشه
_م.مشخصه
نگاه شیطونی بهش انداختم و رفتم که سفارش و تحویل بدم
من تمام این مدت یه گارسون ساده بودم... ولی اونا جوری دوستم داشتن که واقعا حس میکردم یه آدم شگفت انگیزم
#imagine
#setti

IF I HAD YOU...(z.m)Where stories live. Discover now