Zayn Payne yeah...

472 53 3
                                        


کافه رستورانی که زین توش کار میکرد حالا پر بود از کارکنان و خانواده هاشون که امشب به عنوان مهمون توی کافه باشن...یه درخت بزرگ یه گوشه بود و برای بچه ها یه سری کادو زیرش گذاشته بودن
زین و لیام روی نیمکت راحتی ای که به جای میز بیست و پنج گذاشته بودن مشغول تماشا کردن بازی بر وبچه ها بودن...زین واقعا به طرز کیوتی خجالت میکشید وقتی لیام و به عنوان دوست پسرش معرفی میکرد و بقیه با دیدنشون  لبخند میزدن
لیام بیشتر  انگار استرس داشت... شاید برای بودن تو جمع دوستای زین بود اما کسی چه میدونست؟
کمی بعد همه کنار هم ایستادن و شمارش معکوس سال نو شروع شد
3
2
1
Happy new year!!!
همه در حال تبریک گفتن سال نو  به همدیگه بودن
لیام گونه ی بر و بوسید و بر دستش و دور گردنش حلقه کرد
ب_سال نو مبارک ددی
ل_سال نو مبارک پسرم
بر بعد از اون خودشو تو بغل زین جا کرد
ب_سال نو مبارک زی...امیدوارم برای همیشه پیش ما بمونی
زین بر و بوسید و بهش تبریک گفت و حالا نوبت لیام بود...از جاش بلند شد و سعی کرد این که بقیه بهش خیره ان مضطرب ترش نکنه
ل_این اولین کریسمس من و بر کنار توعه زین...اولین کریسمسه که داریم باهم جشن میگیریم و بر یه جای نا معلوم نیست و من درحالی که مستم راه خونه رو گم نکردم...ما  کریسمس دوست نداشتیم زین... امسال  تو باعث شدی ما بعد از مدتها یه جشن صمیمی مثل یه خانواده داشته باشیم
و من دوست دارم تمام کریسمس های بعدی ای که توی سرنوشت من وجود داره رو با تو جشن بگیرم... امسال برای اولین کریسمسی که کنارمی میخوام قلبم و بهت هدیه بدم
دستش و تو جیبش فرو برد و حلقه ای که یادش رفته بود توی جعبه ش بذاره رو در آورد و جلوی زین زانو زد
ل_همه ی چیزی که میخوام تویی زین... قبولم میکنی؟
زین در حالی که از این حرکت غافلگیرانه نفسش بند اومده بود اشک تو چشمای عسلیش جمع شد و قشنگ ترین لبخندش همراه با اولین قطره ی اشکش روی صورتش نشست و به جز جمله ی "اوه...لیام" نتونست چیزی بگه و در جواب نگاه منتظر لیام فقط سرشو به نشونه ی جواب مثبت تکون داد
لیام دست زین و گرفت و با دقت حلقه رو توی انگشت ظریف زین انداخت و بر با خوشحالی نگاهشون میکرد
زین بلند شد و لیام هم روبروش ایستاد ...دستای زین بلافاصله دور گردنش حلقه شدن و نرمی دلپذیر لبای زین و اینبار با شوق و شور روی لباش حس کرد و صدای بقیه که به افتخار عشق قشنگشون دست میزدن سکوت کوتاه سالن کافه رو پر کرد
این قطعا بهترین کریسمس تمام عمرش بود
اونا تموم شب مثل یه خانواده ی واقعی کنار دوستاشون جشن گرفتن تا وقتی که بر از خستگی خوابش برد و  لیام بغلش کرد و بردش تو ماشین  تا برگردن خونه
زین مشغول مرتب کردن ریخت و پاشای خونه شد اما گوشیش زنگ خورد و دستمالی که دستش بود و روی میز پرت کرد
صدای هری با بلند ترین ولوم ممکن گوشش و پاره کرد
ه_زین فاکینگ بچ مالیک...دیگه تا سالهای آینده هیچ حرفی با تو و لیام ندارم...الان سه ساعت فاکی از موقعی که پینوی لعنتی ازت خواستگاری کرده گذشته و تو بهم هیچ خبری ندادی... من میخواستم ساقدوشت بشم اما کور خوندین دیگه با هیچ کدومتون حرف نمیزنم ...بیچزززززز...فاک یو...فاااااک
ز_تو ازدواج ک.کردی هری
ه_چه ربط فاکی ای داره
ز_م.منظورم اینه که س.ساقدوشا معمولا مجردن
ه_اوه یادم نبود...میتونم دستت و تا جایگاه بگیرم
ز_ف.فکر کنم آنه باید این ک.کار و انجام بده... اون یه جورایی...مامان منم هست...میدونی؟
ه_اوه...آره...خوشحال میشه... پس من حلقه هاتون و میارم...لطفا زین... خواهش میکنم
زین خندید
ز_ب.باشه هری...هرچی تو ب.بگی
ه_فاک یو...تو حتی عکس حلقه رو برام نفرستادی
ز_فاک عاف هز...برات میفرستم تو رو خدا غر نزن
هری فین فین فیکی کرد
ه_خوشگله؟
ز_چی؟
ه_حلقه ت
ز_اوه...آره خیلی قشنگه...واقعا دوسش دارم...سلیقه ی لیام عالیه
ه_فاک یو
ز_وات د فاک هری...چی باعث شده امشب مبادی آداب نباشی؟
صدای لویی از اون طرف خط به گوشش خورد
لو_اون داره مست میشه
ز_اوه...پروردگارا...حتی یه شات دیگه هم حق نداری بخوری هری...تو خیلی بدمستی
ه_بولشیت نگو...من مست نمیکنم
و بعد صدای ‌ اولین سکسکه ش زین و به خنده انداخت
ه_به سلامتی زین پین....یاحححح
و بعد گوشی قطع شد و زین با خودش فکر کرد چطور هری فهمیده بود که لیام ازش خواستگاری کرده؟

---------------------------
من عاشق هری ام...درواقع لری این فف
به نظرتون میشه براشون یه ایمجنی ففی چیزی بنویسیم؟

ایکی~

IF I HAD YOU...(z.m)Where stories live. Discover now