chapter 6

1.8K 352 99
                                    

*ادیت نشده
.
.
.
نه ماه گزشته بود لویی به خاطرش خیلی هیجان زده بود

یعنی فقط سه ماه دیگه مونده تا بتونه به رویا هاش برسه و به خاطرش حسابی شنگول بود ولی همون طور که انه گفته بود به روی هری نمی اورد و لویی خوب می دونست چرا

هری اگه می فهمید قراره بره داغون می شد

لویی اصلا خودخواه نبود ولی برای گزشتن این سه ماه لحظه شماری می کرد
حتی یه تقویم هم توی خونش به پنجره ی اتاقش زده بود و هر روز که می گزشت روش عالت می زد
( اصال مدیونی فکر کنی خودخواهی ها😐)

نمی خواست هری رو ترک کنه قرار، قرار هم نبود بکنه
حالا دیگه دوست پسرش بود .
اره ، ازش پرسیده بود که دوست پسرش بشه و یه بله خوشحال یا بیشتر خجالتی ازش گرفته بود .

این مال یه روزبعد شهر بازی بود

داخل اتاق هری بودن که لویی یادش انداخت که چه قولی به پسر چشم ابی داده بود .

هری گیج شده بود یادش نمی اومد درباره چی حرف می زنه تا این که لویی به زبونش اورد ، خب در واقع بهش نشون داد ولی به هر حال

هری قرمز شد لب پایینش رو گزید و نمی دونست چی بگه یا چیکار کنه .
دلش می خواست بپر باال پایین و به لویی بگه اره
بگه که از خداشه دوباره باهاش به قرار بره ،
یه قرار رسمی و واقعی ولی می ترسید

در واقع ترس کلمه درستی برای بیان احساسش نبود .
حالش یه ترکیبی بود از استرس نا مطمعن بودن و وحشت بود

ای اولین باری بود که کسی ازش می پرسید که باهاش بیرون بره .

خودش تنها با کسی که همیشه خیلی رویایی به نظر می رسید
حتی نمی ونست مامانش چی فکر می کنه .
بهش اجازه میده یه قدم جلو تر برداره یا نه؟

هیچی در این باره نمی دونست واقعا دلش نمی خواست از مادری مثل انه سرپیچی کنه

لویی فکر اون جاش رو هم کرده بود و همیشه یه قدم جلو تر بود

از قبل از انه نظرشو پرسیده بود

-...خب یه جورایی می خوام ازت اجازه بگیرم...اگه بزاری -

انه از شنیدن همچین چیزی از لویی شوکه شده بود . می دونست از طرف هری یه خبرایی هست فهمیدن احساساتش با استفاده از قریضه ی مادرانش کار سختی نبود .

ولی فکرشم نمی کرد که لویی هم همچین حسی داشته باشه

هرچند که با لویی مثل پسر خودش رفتار می کرد ولی هنوزم باید از هری مراقبت می کرد .
تا الان لویی رو خوب شناخته بود
تغریبا یه سال می شد و تو تموم این مدت لویی هیچ کاری که باعث ناراحتی انه یا هری بشه انجام نداده بود

-لویی ، من ...من می دونم تو ادم خوبی هستی . ولی نمی خوام هیچ چیزی به پسرم اسیب بزنه -

-لازم نیست نگرانش باشی انه . نمی دونم تو این چند ما چه اتفاقی برام افتاده ولی کم کم دارم به هری حتی بیشتر از خودم اهمیت می دم

silent gem [l.s][Completed]Where stories live. Discover now