chapter 12

1.5K 296 35
                                    

سالم لاو –
لویی برگشت و بستنی هایی که هری می خواست رو خریده بود
و تموم اون مدت هری داشت تمرین می کرد که تنهایی بتونه بخونه
پیشرفت چشم گیری تویه حرف زدن داشت و حالا تغریبا می تونست همه کلمه های عادی ای که گفته می شد رو بگه و بفهمه
تا بتونه با دیگران ارتباط بگیره

اره شاید گرامرش خیلی خوب نبود ولی خیلی بامزه می شد وقتی یه چیزی رو اشتباه می گفت پس لویی به روش نمی اورد

حالا داشت یاد می گرفت که بخونه و بنویسه
-سلام لویی-
هری لبخند زد
-سعی کردم بخونم اینو –

به پاراگراف های سه کلمه ای کتاب بچگونه ای که دستش بود اشاره کرد

-واقعا ؟الان؟-

لویی با چشم های بزرگ شده از تعجب گفت که باعث شد هری بخنده و سرشو تکون بده

-خب من می خوام گوش بدم بهش –

لویی کنار هری روی تختش نشست دستش رو دورش انداخت و نزدیک ترش کرد
هری شروع کرد به خوندن
با این که لویی باید یه وقت هایی غلط هاش رو می گرفت و کمکش می کرد بعضی کلمه ها رو تلفظ کنه ولی صادقانه بهش افتخار می کرد
-خیلی بهت افتخار می کنم بیبی . چطوره الان بریم پایین  بستنی هایی رو که گرفتم رو بخوریم ؟-
-اره من بستنی می خوام –
هری با زوق سرشو تکون داد . این پسر زیادی بامزه بود
-چرا نمیری پایین و ته اون ظرفا رو در نمی اری تا من میرم دستشویی ؟ باشه ؟-
-باشه –
هری دوباره سرشو تکون داد
لویی لبخند زد و رو نزدیک تر اوردش که بتونه پیشونیش رو ببوسه قبل از این که بره پایین
لویی کارش رو کرد و برگشت
اون موقع بود که متوجه چیزی شد که تا حالا تو اتاق هری ندیده بود
راستش نگاهش بهش افتاده بود ولی هیچ وقت درست ندیده بودش
متنفر بود که دوست پسر فضولی باشه ولی نمی تونست جلوی خودش رو بگیره

بهش نزدیک تر شد و دید که تا بالا  از عکس پر شده و لویی فکر کرد که چرا هری  اون هارو توی البوم نزاشته
انگار با دوربین خانوادگی گرفته شده بودن ولی به نظر خیلی جذاب میومدن

یادش اومد که هیچ وقت این کشو رو باز ندیده بود

هری همیشه اون رو بسته نگه می داشت
شاید داشت این ها رو ازش مخفی می کرد ولی نمی دونست چرا ؟

چند تاشون رو برداشت و نگاهشون کرد
عکسه چیزایی مثل خونه و درخت و غروب افتاب بودن
لویی احمق نبود ،اون منظره ها رو می شناخت
غروب افتاب از پشت بوم خونه هری گرفته شده بود
عکس درخت ها ، پرنده ها و نمیکت ها مال پارک محلیشون بود
مغازه ها هم مال مرکز شهر بودن

ارزو می کرد که کاش یه دوربین هم اون اطراف بود ولی هیچی پیدا نکرد

می دونست که هری باید اینا رو گرفته باشه و نمی خواست متعصب باشه ولی اون عکس ها حیرت انگیز بودن

silent gem [l.s][Completed]Where stories live. Discover now