مطمعنی تنهایی همه چیز خوب پیش می ره ؟-
- اره ، انه . من هری حالمون خوبه . می خواد امروز شروع کنه –
-امروز ؟ خیلی زود نیست ؟- انه پرسید
لویی شونه اش رو بالا انداخت
-الان می دونه چه جوری اسم خودش و ما رو بگه . می تونه بعضی کلمه های ساده رو هم بفهمه . بعدش هم ما که نمی خوایم جمله های طولانی رو کار کنیم . فقط کلمه های کوتاه و بعد ادامه اش می دیم –-باشه ، خیلی خب ، باشه اگه این طوره من دیگه برم . اگه اتفاقی افتاد فقط زنگ...-
-هیچ اتفاقی نمی افته ولی اگه چیزی شد تو اولین نفری هستی که بهش زنگ می زنم –
انه رفت و لویی مستقیم برگشت تو اشپزخونه . هری سر میز نشسته بود و اب پرتغال می خورد
- هی لاو-هری بالارو نگاه کرد و لبخند زد
-لویی- هری با افتخار گفت با چشم های پر از عشق
-بله بیبی ؟-
لویی اومد و پیشونی هری رو بوسید
-اماده ای چند تا کلمه یاد بگیری ؟-
لویی هم گفت و هم نشون داد
هری بعد از این که زبون اشاره رو فهمید سرشو تکون داد
-باشه عزیزم بهم بگو هر موقع خواستی شروع کنی –
هری با عجله سرشو تکون داد و لیوانشو سر کشید
-الان – هری نشون داد
-الان ؟-
هری دوباره سرشو تکون داد
- بلح –
لویی به هری زول زد و قلبش لرزید
-چی گفتی الان ؟-
لویی نشون داد و گفت
-...بلح ؟-
هری با شک و بیشتر خجالت گفت
-اوه هری –
لویی زیر لب گفت و قلبش پر از افتخار شد
باورش نمی شد که هری به خودش یه کلمه یاد داده
حتی کلمه ای به کوچیکی "بله " که تغریبا هم اشتباه گفتش
ولی انجامش داد
هری خودش یه کلمه یاد گرفت و لویی نمی تونست بیشتر از این بهش افتخار کنه
لویی جلو رفت و اروم صورتشو تو دستاش گرفت و نزدیک ترش کرد
لب هاشون رو به هم چسبوند و پر از احساس بوسیدش
نمی تونست صبر کنه تا هری همه کلمه ها رو یاد بگیره و راحت حرف بزنه
می تونست به صداش گوش بده
به صدای عمیق و قشنگش دوباره و دوباره گوش بده و عاشق هر لحظه اش باشه
وقتی جدا شدن لویی بینی هری رو بوسید و هری زیر لب بهش خندید
و اگر اون صدا برای گوش های لویی دوست داشتنی نبود دیگه خدا می دونه که چی بود- می شه الان یاد بگیریم؟ –
لویی سرشو تکون داد و لبخند زد
-بلح- و مثل هری تکرارش کرد
پس اونا نشسته بودن تو اتاق هری و لویی یه سری الفبا اولیه رو یادش می داد
-زود باش می تونی انجامش بدی الو –
-عه...عه...-
هری از خودش صدایی در اورد که انگار خسته شده
-اشکال نداره بیبی . داری خیلی خوب انجامش میدی . بیا دوباره انجامش بدیم –
لویی باهاش خیلی خونسرد بود . صداش خیلی صاق و پر از عشق بود
-دوباره بگو – هری به لویی نشون داد
- اف- (f)
-عه ...عه، ف-
-خیلی خوبه-
لویی با یه لبخند روشن گفت
-بیا دوباره انجامش بدیم-
-عه،ف-
لویی لپای هری رو کشید
-خوبه ؟- هری نشون داد
-عالیه –
چند ساعت گزشت و تا نزدیکی ناهار به حرف کیو (q) رسیدن
-نظرت چیه یه کم استراحت کنیم عشقم ؟ یه چیزی بخوریم و یه کم لم بدیم. ذهنت یه کم ازاد بشه –
هری سرشو تکون داد
-بلح-
(ای خدا من مردم 😍)
لویی لبخند زد
- خوبه پاشو بیا –
از روی تخت بلند شدن
-هی-
لویی وقتی که به طبقه پایین رسیدن صداش کرد
هری برگشت و نگاش کرد که گفت
- برای ناهار بریم بیرون ؟ من می برمت ، نظرت چیه ؟-هری داشت با خجالت لبش رو گاز می گرفت ، به لویی لبخند زد
-می خوای بریم ؟-
-بلح-
هری با افتخار باز هم اون کلمه رو گفت
مثل یه بچه کوچیک بود که تازه حرف زدن یاد گرفته . در واقع تازه هم حرف زدن رو یاد گرفته بود
ولی برای لویی مثل یه بچه نبود هری بیبی لویی بود و براش هر کاری که هری می کرد بامزه بود
- می خوای لباست رو عوض کنی یا نه ؟-
هری سرش رو پایین انداخت و لباسش رو چک کرد
یکی از پلیور های گشاد لویی و گرم کن تنش بود
-خوبه – هری گفت
لویی با عالاقهه بهش لبخند زد و اروم گفت
-خوبه؟-
دفعاتی که لویی توی چند روز گزشته این کلمه رو وقتایی که هری کلمه جدیدی یاد می گرفت تکرار کرده بود به طرز عجیبی زیاد
بود
-خوبه- هری سرشو تکون داد
-باشه دارلینگ – (دیگه ترجمه نمی کنم اینو قشنگیش می ره همتون هم می دونید ینی چی اگه نه بم بگین یه کاریش کنم😐)
-لینگ- لویی نمی تونست اروم نخنده وقتی چیزی که هری گفتو شنید
-درستش " دارلینگ " میشه نه "لین...-
جلوی خودش رو گرفت قبل از این که حرفشو عوض کنه
-اصلا میدونی چیه ؟ کارت خیلی خوب بود . لطفا دوباره بگو –-لینگ-
هری بعد از این که دید لویی از این که یه کلمه جدید یاد گرفت خوشحاله دوبار با افتخار تکرار کرد
- اوه عزیز دلم –
لویی زیر لب گفت و شقیقه هری رو بوسید
-بیا بریم –
-بیا-
لویی خندش گرفت
-داری خیلی سریع یاد می گیری –
هری قرمز شد و لب پایینش رو به دندون گرفت
- بهت خیلی افتخار می کنم دارلینگ –
-تو لینگ –
منظور هری این بود که اون هم دارلینگ هریه
لویی راحت منظورش رو می فهمید و قلبش پر از محبت شد
-بدو بریم . من قراره برات دسر هم بخرم خوبه ؟-
هری با اشتیاق سرشو تکون داد
-بلح –
-باشه لاو –
و اینطوری بعد از ظهرشونو گزروندن
لویی هری رو به یه رستوران کوچیک و قشنگ برد و هرچی که می خواست براش سفارش داد
و دسر رو هم اخر سر گرفت
موقع برگشت هم به یک مغازه که ماست یخ زده رفت به خاطر این که دلش می خواست
لویی منکر این نمی شد که چقدر عاشق هریه
هیچ وقت انکار نمی کرد که قلبش زیر و رو می شد و هم زمان از حرکت می ایستاد وقتی که هری چیزی می گفت و حتی بیشتر وقتی که بهش لبخند می زدلویی میدونست خیلی عمیق داره عاشق این پسر می شه و باهاش هیچ مشکلی نداشت به جز یه چیز
نمی دونست که هری بهش چه حسی داره
هیچ وقت خودش بههری نگقته بود که دوسش داره
فقط انه و جی می دونستنهری توی تاریکی بود و حالا که می تونست درست بشنوه لویی تصمیم گرفت که " دوست دارم " رو بلند بگه نه این که فقط نشون بده
می ترسید که هری همچین حسی نداشته باشه
نگران بود که هری بترسه و از انه بخواد که مترجم که حالا معلمش بود رو عوض کنه
یا بد تر این که هری می خواست باهاش بهم بزنه چون که دیگه لویی رو نمی خواست
ولی مهم نبود لویی می خواست که این ریسک رو بپذیره
زندگی دربار همینه دیگه نه ؟ ریسک کردن
YOU ARE READING
silent gem [l.s][Completed]
Fanfictionهری ناشنواست و لویی مترجمش میشه all credits to @strongxlarry i just translated the story