chapter 4

1.7K 384 50
                                    

_پس می شه ؟-

لویی با نگرانی پرسید

-این برای هری خوب میشه . احتمالا بهش خوش بگزره-

انه گفت و بیشتر عین این بود که بلند فکر می کنه

-خب این یعنی می شه ؟-

لویی امیدوار تر از همیشه بود و انه وقتی اون رو این طوری دید با خودش فکر کرد –چرا که نه؟-

-البته ولی باید قبل از ساعت ده بر گردید-
انه با لبخند بهش امر کرد

-تا نه ، قول می دم –

لویی مشتاق بود . چند روز پیش فهمیده بود که هری چقدر دوست داره که یه بار شهر بازی بره
(کلمه ای که این جا گزاشته شده بود دقیقا معنی شهر باز با رولر کاستر و چرخ و فلک نمیده .منظور ساختمون های سر پوشیده
است که پر ایستگاه بازی و ایناس)
چند سالی از اخرین باری که رفته بود می گزشت و دلش برای بازی ها تنگ شده بود

انه هیچ وقت دور و برش نبود و دوستی هم نداشت پس نمی شد که بره .

لویی مثل مرد دلربایی که بود به این فکر کرد که خودش به شهربازی ببرتش
و الان داشت از مامان هری اجازه می خواست که اون روز بیرون ببرتش

-لو ، مراقب باش که شوک عصبی نگیره . خیلی سخته که کنترلش کنی و واسه خودش سخت تره که تحمل کنه . وقتی که تو شلوغیه این طوری میشه و شهر بازی هم که...-

انه ادامه نداد و می دونست اون کاملا متوجه شده

-لازم نیست نگران چیزی باشی انه،هری پیش منه و منم مراقبشم و تو این پنج-شیش ماهی که من باهاشم اصلا با هم بیرون نرفتیم .می دونی ؟-

انه به لویی که داشت حرف می زد نگاه کرد و سعی کرد چیزی تو چشماش پیدا کنه

نگران بچه اش بود . تنها پسرش
نه به خاطر این که قرار بود با لویی بیرون بره چون درباره احساسات هری بهش شک داشت

هیچ وقت دربارش حرف نزده بود ولی جوری که همیشه وقتی لویی دور و برش بود خوشحال به نظر میومد چسز جدید بود
باید می فهمید که برای هم مناسب هستن و نظر لوییی رو هم می پرسید
باید مراقب پسرش می بود . کاری که همه ی مادرا می کنن

-حتما بهش خوش می گزره و بعلاوه تغریبا از سه روز پیش که بهم گفت من دارم بهش فکر می کنم . چی می گی ؟-

لویی انگشت هاش رو پشت سرش ضربدر کرد و ارزو کرد که بگه اره
واقعا می خواست هری رو ببره بیرون و کاری کنه اون پسر شیرین بهش خوش بگزره

-باشه ولی باید ازهری هم بپرسی . خب ؟-

انه انگشت اشاره اش رو با لبخند جلوی لویی که چشماش به خاطر ذوق درشت شده بود تکون داد

-حتما . واقعا ممنونم!-

انه خندید

– خواهش می کنم . خب حالا می تونم برم سر کار؟

silent gem [l.s][Completed]Onde histórias criam vida. Descubra agora