SILENT GEM (larry au)

3.6K 528 95
                                    

-اوه خدای من -

مادر هری بازم هم هیچ حرفی برای گفتن نداشت .کسی که تو این مدت بیشتر از همه کمکشون کرده بود همین الان گفت که میخواد استعفا بده .

-من متاسفم خانم کاکس ولی کار من واقعا مهمه.-

-اره . اره من اه... واقعا درک میکنم. درسته ... امیدوارم پرواز خوبی به بستون داشته باشید-

"انه" سعی داشت لبخند بزنه ولی به قدری نگران تنها پسرش بود که کاری ازش بر نیاد

-ممنون، امیدوارم بتونید کسیو پیدا کنید . "هری" واقعا بچه ی خوبیه مطمعنم خیلی زود یه مترجم دیگه پیدا میشه -

-امیدوارم بشه . و... مرسی که همه چیزو گفتید -

-خدانگهدار -

کسی که قبلا مترجم هری بود همراه انه که به سمت در راهنماییش میکرد بلند شد . بعد از بستن در اه نگرانی کشید

اون یه مادر تنهاست با پسرش و چیزی این وسط هست که اوضاع رو از اونی که باید سخت تر میکنه ، هری یه ناتوانی داره

اون کاملا ناشنواست و این برای بیرون یا حتی توی خونه تنها موندنش مشکل درست می کنه

انه یه مادر شاغل و تنهاست و نمی تونه همیشه اون جا پیشش باشه تا کمکش کنه

اون باید قبض ها رو پرداخت کنه ،لباس و غذا و هر چیزی ضروری برای زندگی رو بخره و داشتن هری دور و برش همه چیزو سخت تر می کنه

نه این که پسرش رو دوست نداشته باشه اون بیشتر از هر چیزی عاشق هریه و دقیقا به همین دلیله که همیشه سعی میکنه ازش محافظت کنه

از پله ها بالا رفت تا به اتاق هری برسه . در رو باز کرد و دیدش که کنار پنجره نشسته و ارنجش رو لبه اش تکیه داده و دستاش رو زیر چونه اش گزاشته

بهش نزدیکتر شد و هری بعد از این که عطرش رو تو هوا حس کرد سمتش برگشت

ناشنوا بودن باعث شده بود بقیه حس هاش خودشونو بهتر نشون بدن . هری حس بویایی عالی ای داشت و مغزش هم خیلی سریع کار می کرد و میتونست توی هر موقعیت سرنخ ها رو خیلی خوب به هم وصل کنه

بهش لبخند زد و سعی می کرد ناراحتیش رو بپوشونه ولی خیلی موفق نبود .

بهش نزدیکتر شد و موهای خرمایی و فرفریش رو از جلوی چشماش کنار زد

-رفتش؟- هر به ان نشون داد
*منظور زبان اشاره است*

انه به ارومی سرشو تکون داد و نمی دونست هری از این چی برداشت می کنه چون این بار ها اتفاق افتاده بود که مترجمش قرار بود بره و ممکن بود خیلی بهشون وابسته شده باشه این همیشه ناراحتش میکرد و مادرش اصلا طرفدار اینطوی دیدنش نبود

هری روش رو برگردوند و نگاهش رو به اسمون ابی و محیط اروم پشت خونه داد انه پیشانی هری رو بوسید و بدون سر و صدا که تاثیری به حال هری نداشت از اتاق بیرون رفت

به نشیمن برگشت و روی مبل نشست . به این فکر می کرد که چجوری زودتر کمکی به حال پسرش بکنه و همون موقع بود که تلفن زنگ خورد .
اهی کشید و بدون توجه به شماره ای که روی صفحه ی تلفن نشون میداد  جواب داد.

-سلام؟-

-سلام انه . منم ، سارا-

- سلام...خوبی؟-

انه جواب داد بدون این که سعی کنه مثل سارا مشتاق به نظر بیاد

-من خوبم ولی انگار تو خیلی خوب نیستی. اتفاقی افتاده ؟-

-مترجم هری دوباره استعفا داد-

شنید که سارا از پشت تلفن اه کشید

-واقعا متاسفم ، کاش می تونستم کاری کنم -

-راستش خودم هم نمی دونم باید چیکارکنم . دو روز دیگه دوشنبه اس و باید برم سر کار ولی نمی تونم هری رو تنها بزارم -

-...شاید بتونم کمک کنم . به نظرت یه پسر بیست و دو ساله برای این کار خوبه؟-
سارا پرسید . انگار می خواست چیزی رو یاد اوری کنه

-... فکر کنم . میدونی ، باید ببینیمش و اگر هری باهاش مشکلی نداشته باشه و این جور چیزا . چه طور ؟-

-شاید یه نفر رو رو دور و بر داشته باشم . اون پسر سبزه ای که توی خیابون من بود رو یادته ؟-

-همونی که وقتی ماشینم پنچر شد کمکم کرد ؟-

-دقیقا! خودشه . مامانش بهم گفته بود دنبال یه همچین کاری می گرده . می خوای بهشون بگم ؟-

-اوه این عالی می شه سارا . کی می تونیم ببینیمش ؟-

- نمیدونم ولی تا امروز بعد از ظهر بهت خبر میدم . خوبه ؟-

-وای خدایا واقعا ممنون . این یه استرس بزرگو از رو شونه هام برمیداره .-
ان بلاخره لبخندی زد که به چشماش هم رسید

خوشبختانه هری قرار نبود باهاش تو ارتباط گرفتن به مشکل بخوره چون اون به عنوان همچین کسی تمام معیار های اصلی رو داشت

➖➖➖
های گایز ویش یو لایک ایت😊

اند نور فورگت ووت اند کامنتز :-)

silent gem [l.s][Completed]Onde histórias criam vida. Descubra agora