-اوه خدای من -
مادر هری بازم هم هیچ حرفی برای گفتن نداشت .کسی که تو این مدت بیشتر از همه کمکشون کرده بود همین الان گفت که میخواد استعفا بده .
-من متاسفم خانم کاکس ولی کار من واقعا مهمه.-
-اره . اره من اه... واقعا درک میکنم. درسته ... امیدوارم پرواز خوبی به بستون داشته باشید-
"انه" سعی داشت لبخند بزنه ولی به قدری نگران تنها پسرش بود که کاری ازش بر نیاد
-ممنون، امیدوارم بتونید کسیو پیدا کنید . "هری" واقعا بچه ی خوبیه مطمعنم خیلی زود یه مترجم دیگه پیدا میشه -
-امیدوارم بشه . و... مرسی که همه چیزو گفتید -
-خدانگهدار -
کسی که قبلا مترجم هری بود همراه انه که به سمت در راهنماییش میکرد بلند شد . بعد از بستن در اه نگرانی کشید
اون یه مادر تنهاست با پسرش و چیزی این وسط هست که اوضاع رو از اونی که باید سخت تر میکنه ، هری یه ناتوانی داره
اون کاملا ناشنواست و این برای بیرون یا حتی توی خونه تنها موندنش مشکل درست می کنه
انه یه مادر شاغل و تنهاست و نمی تونه همیشه اون جا پیشش باشه تا کمکش کنه
اون باید قبض ها رو پرداخت کنه ،لباس و غذا و هر چیزی ضروری برای زندگی رو بخره و داشتن هری دور و برش همه چیزو سخت تر می کنه
نه این که پسرش رو دوست نداشته باشه اون بیشتر از هر چیزی عاشق هریه و دقیقا به همین دلیله که همیشه سعی میکنه ازش محافظت کنه
از پله ها بالا رفت تا به اتاق هری برسه . در رو باز کرد و دیدش که کنار پنجره نشسته و ارنجش رو لبه اش تکیه داده و دستاش رو زیر چونه اش گزاشته
بهش نزدیکتر شد و هری بعد از این که عطرش رو تو هوا حس کرد سمتش برگشت
ناشنوا بودن باعث شده بود بقیه حس هاش خودشونو بهتر نشون بدن . هری حس بویایی عالی ای داشت و مغزش هم خیلی سریع کار می کرد و میتونست توی هر موقعیت سرنخ ها رو خیلی خوب به هم وصل کنه
بهش لبخند زد و سعی می کرد ناراحتیش رو بپوشونه ولی خیلی موفق نبود .
بهش نزدیکتر شد و موهای خرمایی و فرفریش رو از جلوی چشماش کنار زد
-رفتش؟- هر به ان نشون داد
*منظور زبان اشاره است*انه به ارومی سرشو تکون داد و نمی دونست هری از این چی برداشت می کنه چون این بار ها اتفاق افتاده بود که مترجمش قرار بود بره و ممکن بود خیلی بهشون وابسته شده باشه این همیشه ناراحتش میکرد و مادرش اصلا طرفدار اینطوی دیدنش نبود
هری روش رو برگردوند و نگاهش رو به اسمون ابی و محیط اروم پشت خونه داد انه پیشانی هری رو بوسید و بدون سر و صدا که تاثیری به حال هری نداشت از اتاق بیرون رفت
به نشیمن برگشت و روی مبل نشست . به این فکر می کرد که چجوری زودتر کمکی به حال پسرش بکنه و همون موقع بود که تلفن زنگ خورد .
اهی کشید و بدون توجه به شماره ای که روی صفحه ی تلفن نشون میداد جواب داد.-سلام؟-
-سلام انه . منم ، سارا-
- سلام...خوبی؟-
انه جواب داد بدون این که سعی کنه مثل سارا مشتاق به نظر بیاد
-من خوبم ولی انگار تو خیلی خوب نیستی. اتفاقی افتاده ؟-
-مترجم هری دوباره استعفا داد-
شنید که سارا از پشت تلفن اه کشید
-واقعا متاسفم ، کاش می تونستم کاری کنم -
-راستش خودم هم نمی دونم باید چیکارکنم . دو روز دیگه دوشنبه اس و باید برم سر کار ولی نمی تونم هری رو تنها بزارم -
-...شاید بتونم کمک کنم . به نظرت یه پسر بیست و دو ساله برای این کار خوبه؟-
سارا پرسید . انگار می خواست چیزی رو یاد اوری کنه-... فکر کنم . میدونی ، باید ببینیمش و اگر هری باهاش مشکلی نداشته باشه و این جور چیزا . چه طور ؟-
-شاید یه نفر رو رو دور و بر داشته باشم . اون پسر سبزه ای که توی خیابون من بود رو یادته ؟-
-همونی که وقتی ماشینم پنچر شد کمکم کرد ؟-
-دقیقا! خودشه . مامانش بهم گفته بود دنبال یه همچین کاری می گرده . می خوای بهشون بگم ؟-
-اوه این عالی می شه سارا . کی می تونیم ببینیمش ؟-
- نمیدونم ولی تا امروز بعد از ظهر بهت خبر میدم . خوبه ؟-
-وای خدایا واقعا ممنون . این یه استرس بزرگو از رو شونه هام برمیداره .-
ان بلاخره لبخندی زد که به چشماش هم رسیدخوشبختانه هری قرار نبود باهاش تو ارتباط گرفتن به مشکل بخوره چون اون به عنوان همچین کسی تمام معیار های اصلی رو داشت
➖➖➖
های گایز ویش یو لایک ایت😊اند نور فورگت ووت اند کامنتز :-)
ESTÁS LEYENDO
silent gem [l.s][Completed]
Fanficهری ناشنواست و لویی مترجمش میشه all credits to @strongxlarry i just translated the story