تغریبا دو ماه بود که هری محبت شنیدن و حرف زدن رو به دست اورده بود
از اون موقع لویی بیشترین تلاشش رو کرده بود که کمکش کنه انگلیسی یاد بگیره چه فهمیدنش و چه صحبت کردنش
(الهی بمیرم من که پاره شدم تا یاد گرفتم انگلیسی رو 😐)
انه هم کمک خیلی زیادی کرد به خاطر این که مامانش بود
ولی همیشه می کفت که لویی سهم بیشتری تو کمک کردن به هری داشته که خیلی ازش ممنونه
لوییی خونه ی خودش بود از اون جایی که امروز یکشنبه بود و داشت تکست هایی که یکی از دوست های خیلی نزدیکش بهش داده
بود رو می خوند
اونقدر نزدیک که مثل برادرش بودلویی چشم هاش که اگر عمیق بهشون نگاه می کردی می فهمیدی چقدر خسته ان رو روی تکست هاش که نایل براش
فرستاده بود بالا پایین کردفکرش هزار جا بود و نمی تونست درست فکر کنه
حدودا شیش ماه بود که احساساتش رو به پسر مو فرفری شیرین فهمیده بود
پنج ماه که ازادانه به عشق غیر قابل انکارش به هری اعتراف کرده بود
و هنوز باید درباره این بهش می گفت
یه موقعیت هایی پیش اومد به خاطر اتفاق هایی که افتاد لویی خبر های فوریش رو عقب انداخت
خیلی نگران بود و می ترسید که هری رو از دست بده یا پس زده بشه
هیچ چیزی به جز این که به هری دنیاش رو بده نمی خواست
هرچند که فقط یک سال بود که می شناختش ولی می تونست اینده قشنگشون رو باهم تصور کنه
اینده ای که توش از هیچ کاری براش دریغ نمی کنه
ذهنش با فکر این که چه طور به هری بگه عاشقشه مه الود شده بود
نایل سعی می کرد بهش ایده بده ولی تنها کاری که لویی می کرد ایراد گرفتن بود و به نظرش با این کارا هری رو سکته می داد که این چیزی نبود که می خواستحالا که نگاه می کرد سعی کرد خوش بین تر باشه و فهمید که نایل می خواد به چی برسه
لویی روی مبل بین بگ توی اتاقش نشسته بود (از این مبل توپی پفکی ها . کسی میدونی ما بشون چی میگیم؟ )
گوشیش توی دست راستش بود و انگشت اشاره دست دیگه ش بین دندوناش بود و داشت می جویدش
اخم کوچیکی هم بین ابرو هاش بود ولی اون قدری بود که هر کسی متوجهش بشه
مامانش داشت از جلوی اتاقش رد می شداره، هنوز با مامانش زندگی می کرد ولی خب مامانش مجرده و لویی تنها بچه است
اون از تنها زندگی کردن هم خوشش نمی اومد
جلوی در باز اتاقش وایستاد و لویی که واضحا استرس داشت رو دید
چند دقیقه همون جا وایستاد و وقتی دید لویی حرکتی نمی کنه اروم در زد
با شنیدن اون صدا بلاخره حرکت کرد و سرشو از توی گوشی در اورد و به در نگاه کرد
-مامان؟ چی شده ؟-سعی کرد عادی به نظر بیاد ولی دیر شده بود
-نگران چیزی هستی بچه ؟-همنجور که جلو در بود پرسید
YOU ARE READING
silent gem [l.s][Completed]
Fanfictionهری ناشنواست و لویی مترجمش میشه all credits to @strongxlarry i just translated the story