chapter 8_ part 1

1.4K 330 33
                                    

کسی که برات ارزش داره قدرت اینو داره که بسازتت یا تخریبت کنه

بعضی وقت ها از عمد نیست . فقط سرنوشت یه بازی کوچیک برای خودش راه می اندازه

کسی که بهش اهمیت میده توی اسیب پذیر ترین موقعیته که می خواد هر کاری از دستش بر میاد انجام بده ولی هیچ کاری از دستش بر نمیاد

این موقیتیه که لویی توش بود
انه به عنوان مادر دعا می کرد که حال پسرش خوب شه و گاه و بیگاه از چشم هاش اشک می اومد .

لویی دوتا صندلی اون ور تر با صورتی بی حس نشسته بود

قلبش خسته بود و چشم هاش از اشک خشک شده بودن .
نمی دونست چه اتفاقی داره می افته . کاملا بی خبر و ناتوان بود

می خواست یه کاری برای دوست پسرش بکنه ، هر کاری .

ولی الان همه چیز تو دست دکترا بود

سرش رو به دیوار پشتش تکیه داد و اه عمیقی کشید که باعث شد انه اروم سرش رو برگردونه تا ببینتش

به هر حال اون نفهمید

سرش حسابی شوغ هیپنوتیزم شدن با دیوار سفید جلوش بود که متوجه اطرافش بشه

ذهنش فقط درگیر یه نفر بود .

کسی که الان جایی که باید می بود نیست

باید الان تو بغل لویی بود نه اتاق عمل

انه فهمید که چشمای لویی چقدر خالی به نظر می اومدن

می دید که صورتش چه قدر بی روح شده بود

می دونست که پسرش خیلی برای لویی ارزش داشت ولی فکرشو هم نمی کرد که احساسش انقدر عمیق باشه

یا این که هیچ کس به جز خودش انقدر به پسرش اهمیت بده که وقتی پسرش تو همچین حالیه انقدر درد بکشه

انه کاری به لویی نداشت می دونست به اون هم سخت می گزره

الان می تونست به وضوح ببینه که لویی چه قدر به اون پسر اهمیت میده

هری نزدیک سه ساعت تو اتاق عمل بود

بدون این که کسی به انه یا لویی خبری بده که جراحیش چه جوری پیش میره و این بیشتر مضطربشون می کرد

جراحی تنها راهی بود که حنجره ی هری درست بشه
انه (و لویی) حتی دوباره فکر نکردن که برای جراحی راضی بشن

انه یه سری کاغذ رو برای رضایت امضا کرد
دستی که خودکار رو نگه داشته بود می لرزید ولی این قابل انتظار بود

می ترسیدن چیزی تو جراحی اشتباه پیش بره و هری رو برای همیشه از دست بدن

انه تنها پسرش و لویی عشق زندگیش رو از دست می داد

می دونست که الان برای فکر کردن به همچین چیزی خیلی زود بود ولی نمی تونست به این کمک که ایندشون رو با هم تصور نکنه

نمی خواست هری ترکش کنه و خودش هم نمی خواست این کارو کنه پس نشسته بودن و دها میکردن

دکتر به این اشاره کرده بود که که اگر جراحی زود انجام نشه مشکل تنفسی هری حل نمی شه

و این که هری ممکنه بتونه برای اولین بار حرف بزنه

اگه این جواب بده که هر دوشون از صمیم قلب ارزو می کردن ،نمی تونستن صبر کنن تا صدا هری رو بشنون

لویی می خواست صداش رو بشنوه ، واقعا می خواست

ولی این چیزی نبود که توی اون لحظه بهش فکر کنه

تنها چیزی که می خواست این بود که بتونه تو اون چشم های محسور کننده نگاه کنه .

اون لبخند زیبا رو ببینه

می خواست بتونه دوست پسرش رو در اغوش بگیره

می خواست باهاش ارتباط بر قرار کنه
تا براش ادا های احمقانه در بیاره

که به خودش بچسبونتش

تا اون بوی شیرینی که میداد رو حس کنه

می خواست هری خوب باشه چون خیلی عمیقا عاشقش بود ...
➖➖➖➖➖
ترجمه خوبه؟
رنکینگا و ویو های خیلی بالا بود از این کارا زیاد کنین منم خرزوق شم اپ کنم
ال ده لاو💚💙😊

silent gem [l.s][Completed]Where stories live. Discover now