chapter 9

1.4K 311 74
                                    

انه و لوییس سمت اتاق خصوصی هری حرکت کردن
به محض این که رسیدن
لویی حس کردن که چقدر کف دستاش دارشتن عرق می کردن
کشیدشون روی لباسش و نفس لرزونی بیرون داد

انه وقتی صدای نفسش رو شنید سمتش برگشت

-حالت خوبه عزیزم ؟-

-اه اره.اره من ...امم . میتونی تو اول بری ، لطفا ؟-

لویی به نظر مضطرب می اومد

-می ترسی ؟-

-دارم سکته می کنم –

-می فهمم ولی اگه از تو پرسید چی ؟-

-فقط...بهش بگو یه کم دیگه میام ...صدام کن اگه گفت. من الان خودمم نمی دونم چه حسی دارم  . می دونم به نظر خودخواه میام و می خوام ببینمش ولی انگار قلبم داره می زنه بیرو...-

- لویی، فقط بشین . صدات میکنم نگران نباش –

انه زد پشتش و به صندلی های توی راهرو اشاره کرد . لویی ازش تشکر کرد بازم با صدای لرزون و رفت و نشست

انه از طرف دیگه دستگیره رو چرخوند و اروم وارد شد
سریع اتاق رو اسکن کرد تا این که چشماش به پسر دوست داشتنیش افتاد که روی تخت دراز کشیده بود چشماش به در بود
وقتی انه رو دید دستاش رو سمت انه دراز کرد  تا بیاد نزدیک تر و بگیرتشون
هری ساکت بود مثل همیشه
انه احساساتش رو کنترل کرد .
تصمیم گرفت احساساتش رو با گریه به پسرش که تازه دو تا از حس هاش رو به دست اورده بود نشون نده
واقعا زجر اور بود ولی به عنوان یک مادر باید اول به فکر پسرش می بود . که مشکلی هم برای انجام دادنش نداشت
هری رو نگاه کرد که روی گردنش بخیه داشت و تو هر دو گوشش سمعک بود
با مهربونی دستش رو دراز کرد و موهای هری رو از تو پیشونیش کنار زد
بعد لپ های نرمش رو نوازش کرد و باعث شد هری نفسش رو از روی حس خوبی که گرفت بیرون بده
-هری ...-
انه زمزمه کرد
چشم های هری روی صورت مادرش ثابت شد و ننفس هاش عمیق تر شدن
دست های مادرش رو توی یکی از دست های لرزونش گرفت و با اون یکی نشون داد
-دوباره –
مطمعن نبود این اتفاقی بود که می افتاد وقتی کسی دهنشو باز می کرد ولی می خواست مطمعن بشه اون چیز خاص صدای مادرش بود
-هری –
هری زبونشو روی لب هاش کشید . چشماش درشت شده بود
سعی کرد بشینه ولی انه نزاشت . باید به بدنش استراحت می داد
-این صدای تو بود ؟-
هری نشون داد
انه سرش رو تکون داد . هری باورش نمی شد
-من صداتوشنیدم ؟- هری دوباره ننشون داد

انه دوباره سرشو تکون داد و این دفعه چشماش پر از اشک شده بودن
اون قوی مونده بود ولی هری نمی تونست پس گزاشت اشک هاش جاری بشن
انه سریع به اغوش کشیدش و سعی کرد ارومش کنه . پیشونیش رو بوسید و اشک هاش رو پاک کرد
هری عقب کشید و دوباره نشون داد
-می تونی اسممو بگی ؟-
انه نفس کشید که یه وقت نزنه زیر گریه
-هری – به نرمی اسمش رو گفت
هری  مصحور شده به نظر می اومد
و چشماش هنوز پر از اشک می شن و فرود می اومدن
از اون جایی که اگر حرف می زد هری نمی تونست انگلیسی بفهمه   بعد از این که کنار رفت نشون داد

silent gem [l.s][Completed]Where stories live. Discover now