chapter 7_ part1

1.6K 322 43
                                    

یک ماه گزشته بود و هری حق داشت بدونه
لویی متنفر بود که باید این رو از هری مخفی می کرد

توی این یازده ماه اونا هروز رو با هم گزرونده بودن و هری خیلی بهش وابسته شده بود

لویی اعتراضی به این نداشت ، عاشق وقتایی بود که با هم کادل می کردن و تموم مدت به هم می چسبیدن

ولی الان مخفی کردن همه چیز از پسر فرفری مثل قبل ایده ی خوبی به نظر نمی اومد

لویی داشت سمت خونه هری رانندگی می کرد

یه روز دیگه با دوست پسرش

یه روز دیگه سر کار

لویی باید در این باره با انه حرف می زد ولی الانش هم اون از همه چیز خبر داشت

هری تنها کسی بود که بی خبر مونده بود
بهتر بود بهش نگه که قراره برای بهزیستی کار کنه

حالا لویی از تصمیمش پشیمون بود

دیشب وقتی که داشت می رفت هری ازش چیزی پرسید

-تو منو ترک نمی کنی نه؟-

هری با چهره ناراحت نمایش داد

-معلومه که نه چرا باید همچین فکری کنی سوییتی؟-

-اخه انگار همه یه روزی منو ترک می کنن تو هم یه جورایی اولین دوست من بودی که انقدر طولانی مونده-

-من دوست پسرت هم هستم-
لویی نشون داد و باعث شد هری با یاداوری این واقعیت قرمز بشه

دو ماه بود که با هم بودن و هری هنوز هم کنار لویی قرمز می شد و خجالتی بود

معلومه که این به نظر لویی به طرز دیوونه واری شیرین می اومد

- من هیچ جا نمی رم ، بهت قول دادم . ندادم ؟-

- همیشه این فکرا سراغم میان ، ببخشید -

لویی اهی کشید و بعد از شنیدن حرف هری سنگیننی ای رو توی قلبش حس می کرد
از قبل می دونست ولی یاد اوریش هم دردناک بود

-هری عزیزم لازم نیست نگران این باشی من همیشه پیشت می مونم تا وقتی که منو بخوای. من نمی رم ونمی تونم بزارم بری تو
خیلی برام مهمی -

هری لبش رو گزید و چشماش رو معصومانه درشت کرد

بامزگی از صورتش می چکید

لویی می خواست با تموم وجودش ببوستش ولی نمی تونست انقدر تحت فشار بزارتش

پس مثل همیشه صورتش رو جلو اوورد لپ های نرمش رو توی دستاش گرفت
اروم بهش نزدیک شد قبل از این که لباش رو به مال هری پرس کنه

هری با تکون دادن لب هاش جواب داد

اروم بود ولی داشت یاد می گرفت و لویی به این افتخار می کرد

silent gem [l.s][Completed]Where stories live. Discover now