Part 4

2K 247 239
                                    


سلام

این بوک خیلی رو مخمه و واقعا برای نوشتنش به انرژی احتیاج دارم و میدونم اسماته و خیلیا دوست ندارن کامت بزارن ولی ووت کم باشه دیگه اپش نمیکنم

ممنون که با کامنت و ووت منو برای ادامه نوشتن، ترغیب میکنید

از این پارت گذشته زین و لیامه

و باید بگم لرری هم داریم

------------

نیم ساعتی بود به چهره غرق خواب لیام خیره شده بود.. هر چیزی راجب لیام، براش دوستداشتنی بود.. خم شد و به نرمی لباشو بوسید.. اخلاق گندش همیشه باعث ازار بود ولی اون لیام بود با تموم دیونگیهاش لیام زین بود...

گوشیشو از رو پا تختی برداشت و 16 تا میس کال از لویی داشت و چن تا پیام از لویی و هری

لویی- زین نگرانتم.. معلوم هست کجایی؟

لویی- زین دارم دیونه میشم.. خوبی؟

لویی- زین، اونطور که تو رفتی واقعا نگرانتم..

لویی- زین میشه جواب بدی...

حق داشت نگران بشه اونطوری که زین اونو ول کرد بایدم نگران میشد...

هری- گوشیت دست این وحشی چیکار میکنه؟ امیدوار پیامام رو نخونه

هری- زین باهام تماس بگیر. این وحشی چی میگه استعفا دادی..

با تکون خوردن لیام فهمید خوابش سبک شده و گوشی رو رو پاتختی برگردوند.. نمیخواست دوباره بهونه
دستش بده و اشتی کردنشون به بعد موکول بشه..

از تخت پایین رفت و قبل بیرون رفتن از اتاق با صدای لیام میخکوب شد..

لیام- اجازه دادم از تخت بری پایین؟

در حالی که پاهاشو رو زمین میکشید رو تخت برگشت..

لیام- حتما باید تو قفس باشی و درش بسته باشه تا حرف گوش کنی؟

زین- نه لاو.. معلومه که نه.. فک کردم خوابی، میخواستم یه چیزی درست کنم بیدار شدی بخوریم..

موهای مرد بداخلاقشو نوازش کرد و کنارش نشست

لیام- بیدارم، یکم بعد سفارش میدم..

لیام اونو تو بغلش کشید و یه دست و پاشو روش انداخت تا نتونه جایی بره...

خود زین باعث این حساسیت شده بود و باید تحمل میکرد.. لیام بیشتر از مرگ از رفتن زین میترسید..

زین- باهام اشتی باش.. با توام خرس گنده..

وقتی لیام جوابشو نداد کمی جابجا شد تا بتونه صورتشو ببینه..

زین- لیام... خیلی درد میکنه..

با اخم ظریفی بین اروهاش چشماشو باز کرد و رو تخت رو به روی زین نشست..

Mistake [z.m_l.s]Where stories live. Discover now