سلام سلام
پارت قبل ووت خیلی کم بود و اگه اینطور باشه این بوک به پایانش نزدیکه.. اگه ووت و کامنت راضی کننده بود فصل دو رو مینویسم كه بیشتر لرریه.. ولی اگه نه، یه بوک کمتر بهتر.. شاید به جاش یه بوک دیگه اپ کنم شایدم بقیه بوکا رو بنویسم..
چند دقیقه ای از رسیدنش به مطب دکتر میگدشت.. به خاطر مشغله کاری مجبور شده بود جلسه هاشو دیر وقت هماهنگ کنه.. منشی داشت از دفتر بیرون میرفت و بادیدن مرد جذاب و هات دست و پاشو گم کرد..منشی- اقای پین.. فک کردم نمیاید..
چتری که دستش بود رو کنار در گذاشت.. حالت کلافه ای داشت و به نظر میرسید چیزی ازارش میده.. ساعتشو چک کرد و بی حرف رو یکی از صندلی ها نشست..
منشی- به دکتر اطلاع میدم..
اولین جلسه درمانی بود که با دکتر هوران داشت.. اشتباه کرده بود.. محیط دفتر و فکر کردن به اینکه اونجاست بیشتر از قبل دیونش میکرد..
فلش بك
لیام- زین؟
خونه خیلی ساکت بود و برخلاف همیشه که به محض گذاشتن پاش تو خونه پسر کوچیکتر از سر و کولش اویزون میشد خبری ازش نشد..
لیام- بانی؟
کراواتشو شل کرد و رو مبل نشست.. چند دقیقه ای گذشت و باز از زین خبری نبود.. پاکتی که رو میز بود توجهشو جلب کرد..
دستخت خرچنگ و قورباغه زین که روش به چشم میخورد باعث شد تا لبخند محوی رو لبش بشینه..
لیام- زین اگه کار بدی کردی عیبی نداره بیا بیرون.. نیاز نبود نامه بنویسی..
دور و بر رو نگاه کرد ولی بازم خبری ازش نبود.. همونطور که نامه رو باز میکرد از پله ها بالا رفت تا به اتاقشون برسه.. ولی اونجا هم خالی بود..
لیام عزیزم..
اولین روزی که دیدمت رو خوب یادمه.. همون روزی که تو بار دیدمت و من مشتاق دنبالت میگشتم و نمیتونستم ازت چشم بردارم.. همون ده ثانیه ای که بهم خیره شده بودی.. تو همون ده ثانیه قلبم رو فتح کردی.. هیچوقت نشد بگم با همون اولین دیدار چقدر دلم خواستت.. 348 روز گدشته و من مثل همون لحظه اول، مثل ده ثانیه چشمات، مثل تپش قلبم موقع دیدنت، مثل تموم حال خوبم تو این 348 روز عاشقتم..
چقد خوب شد که سر و کلت تو زندگیم پیدا شد.. چقد خوب که منم خواستمت و تو مجبورم کردی باهات بمونم.. اگه منو نمیخواستی اگه پافشاری نمیکردی من هیچوقت حسی که الان دارم رو پیدا نمیکردم..
این درد و غم برام عزیزه و هیچوقت برام کهنه نمیشه.. تو اولین کسی نبودی که عاشقش شدم ولی اخری هستی.. بعد تو کسی تو قلبم پا نمیزاره و قرار نیست عاشق بشم.. با تموم وجود حسش میکنم..
YOU ARE READING
Mistake [z.m_l.s]
Fanfictionداستان زيام و زويي و لرري و تري سام داره لطفا زير ١٧ سال نخونه ممنون لیام- اون خیلی مسته.... فک نکنم بتونه به ما سرویس بده زین از کنار پنجره به پسر نگاهی انداخت و با لبخند شیطانی جواب پارتنرشو داد. زین- اون خوشگله.. و گی گفته ما منتظر میشیم تا اون...