کیم نامجون تمام اون لحظات رو دنبال فرصتی بود که زودتر از شر جانگ هوسوک و تداعی گذشته ی تلخش خلاص بشه با خودش فکر کرد که اگر فورا سفارش سودا رو لغو نکنه باید به مکالمات طولانی تری رضایت بده که هیچ ارزشی براش نداره و اینجوری مجبوره تا ساعتها به چرت و پرت های خسته کننده ی همکارش گوش بده
تا قبل از اینکه زمان رو از دست بده در برابر نگاه فریبنده و گیرای سوکجین لبخند مهربونی زد و گفت :نه ممنون..... لطفا دو پیک مشروب برای ما سرو کنید .....
اما هوسوک چشمک شیطنت امیزی زد و گفت :چه عجله ای داری انگار واقعا هوس کردی امشبو مست بری خونه مگه نه؟
سوکجین دو پیک مخصوص رو از جایگاه لیوانا برداشت و شروع به ریختن مشروب کرد و جلوی اونا گذاشت و با گفتن جمله ی امیدوارم لذت ببرید خیلی زود اونجا رو ترک کرد .....
کیم نامجون که اصلا حواسش نبود که هوسوک چی بهش گفته و مدام چشمای خمارشو به جذابیت های غیر قابل انکار سوکجین دوخته بود با یه جواب بی ربط تلاش کرد تا فقط یه چیزی گفته باشه ...
__شنیدم شرکتهای تجاری ات رو گسترش دادی و الان اوضاع مالیت به حدی پیشرفت کرده که سهام بقیه ی شرکا رو هم مثل سهم من خریدی درسته؟؟؟؟
از یاد اوری فروش اجباری سهمش به هوسوک عصبی شد و پیک خودش رو محکم روی میز به سمت خودش حرکت داد وعطر سوکجین رو از تماسی که انگشتش چند ثانیه قبلتر به لبه ی اون برخورد کرده بود به داخل ریه هاش فرستاد و یکدفعه همه ی اون مقدار رو یکجا سر کشید ....
هوسوک با دیدن صحنه ی عصبانیت نامجون نفسی تازه کرد که واقعا همه چیز بدون مشکل به نظر میادو کاملا عادیه! خب مسلما هیچ علاقه ای نداشت که نقاب پلیدش به این اسونی جلوی دیدگان تیز بین همکارش فرو بریزه و به تقلید از نامجون پیکش رو تا اخرین جرعه نوشید ...
مهارت ویژه ی جانگ هوسوک طبیعی رفتار کردنه مثل کسی که چیزی متوجه نشده اون کار خودشو خوب بلده !
نگاه شیکی به نامجون انداخت و جهت لحنش رو به حالت جدی تغییر داد و گفت :__البته من تصمیم داشتم ازت دعوت به همکاری کنم اگه بخوای به ما ملحق بشی باید اجازه بدی دو پیک دیگه مهمونت کنم ....
برای کیم نامجون هیچ گزینه ی دیگه ای وجود نداشت جز پذیرفتن این حقیقت وحشی که با کسی باید مشروب بنوشه که یه روزی زندگی اش رو به اتیش کشیده بود و حالا همون فرد میتونست بهش کمک کنه تا همه ی چیزایی که قبلا ازش ربوده بود رو دوباره بدست بیاره .....
نگاهش که ترکیبی از غم و حسرت بود روی چشمای هوسوک ثابت موند از طرفی اگه به در خواستش جواب رد میداد دیگه نمیتونست انتقامی بگیره و اگه قبول میکرد به تعداد روزهایی که کنار هوسوک به باد میرفت باید عذاب میکشید ....
YOU ARE READING
اما از یادت نرفتم!
Fanfictionپسری که عشقشو به خاطر مسائلی فراموش کرده اما زمان عشق گذشته رو به یادش میاره ولی مجبوره دوباره فراموشش کنه!