چند متر جلوتر از ویلای شخصی پارک جیمین ماشینش رو با عجله پارک کرد و توی دستش دسته گل زیبایی که از چهار راه اصلی خریده بود رو مرتب کرد و انگشتشو روی زنگ ایفون ویلا فشار داد.....___بله؟
___سلام شما باید پارک جیمین باشی درسته؟؟
___بفرمایید خودم هستم
___من جانگ هوسوک هستم از طرف کیم نامجون اومدم باید همین حالا با جئون کوک حرف بزنم برای تهیونگ اتفاق بدی افتاده .....
نیمه ی شب اصلا وقت مناسبی برای پذیرایی از مهمون ناشناس و ناخونده نبود اما پارک جیمین عادت نداشت با مهمون غریبه ای که به خونه اش پناه اورده بدرفتاری کنه بسیار موقر وبا احترام هوسوک رو به داخل خونه اش دعوت کرد:
___ تشریف بیارین داخل جناب جانگ هوسوک......
___ممنونم
پارک جیمین برای خوش امد گویی به مهمان تازه رسیده به سمت حیاط ویلا به راه افتاد و جانگ هوسوک متقابلا با لبخند همیشگی روی صورتش به اون نزدیک تر شد و دستشو برای اشنایی به طرف پارک جیمین دراز کرد......
___خوشبختم پارک جیمین این دسته گل برای شماست...
___ خیلی زیباست متشکرم هوسوک شی ؛همراه من بیایین داخل ....
فضای سالن پر از عطر ملایم مورد علاقه ی جیمین شده بود و دیزاین شیک و چشم نوازش نشون میداد که صاحب خانه با سلیقه عمل کرده و جانگ هوسوک تو دلش به انتخاب عالی جیمین تبریک گفت ......
___پس جئون کوک کجاست؟
___ببین هوسوک شی اون اصلا حالش خوب نیست من ازش خواستم استراحت کنه لطفا اذیتش نکن چون در شرایطی نیست که بخواد یه خبر بد بشنوه به نظرم باید کمی فرصت بهش بدیم هوم؟؟؟
___ جیمین شی لطفا به حرفم گوش کن برای اینکه من به کیم نامجون قول دادم حتماکوکی رو برگردونم تهیونگ هم اصلا حالش خوب نیست هر لحظه ممکنه فشار عصبیش زیاد بشه جوری که دیگه نشه براش کاری کرد.....
پارک جیمین انگار که یکدفعه متوجه چیزی شده باشه سریعا انگشتش روی بینی اش گذاشت و خیلی اروم زمزمه کرد:
___لطفا اروم تر صحبت کنیم اخه کوکی تازه خوابیده شما با من بیا بریم توی تراس بشینیم راجع بهش بیشتر حرف میزنیم.....
و همینطور که هوسوک رو به سمت تراس خونه اش راهنمایی میکرد همزمان خدمه اش رو برای اوردن قهوه صدا زد :
___ این گلها رو ببر بزار داخل گلدون اب تا خشک نشه و بعدش دو تا قهوه بیار تراس .........
___چشم قربان ....
وقتی به تراس بزرگ بیرون از ساختمون رسیدن جانگ هوسوک یکی از صندلی ها رو برای نشستن روبه روی جیمین کشید و گفت: اتفاقا من برای شما هم یه پیشنهاد دارم اگه قبول کنی به نفع جفتمونه .......
YOU ARE READING
اما از یادت نرفتم!
Fanfictionپسری که عشقشو به خاطر مسائلی فراموش کرده اما زمان عشق گذشته رو به یادش میاره ولی مجبوره دوباره فراموشش کنه!