سوکجینییییی........هیونگگگگگگ______مونی داره صدام میزنه ولی من از رو به رو شدن با جیمین خجالت میکشم چون بهش دروغ گفتم که اینجا بیمارستان خصوصیه
بازم بهش دروغ گفتم که من هرگز تنهاش نمیزارم ولی ولش کردم تا اون شوگای لعنتی ......گریه بهش اجازه تموم کردن جمله اش رو نداد....
نامجون برای اینکه دیگه اشکی رو صورتش نبینه و قلبشو با دیدن قطره های اشک سوکجین بیشتر از این سوراخ نکنه فورا
دستاشو دوطرف بازوی سوکجین قفل کرد و با بغض گفت:______ الان وقت این حرفا نیست سوکجینی ! اون بهت نیاز داره نباید خودتو به این زودی ببازی ......
________________________________________________
چند دقیقه قبل تر چه اتفاقی افتاد؟!
وقتی خودشو روی بدن ضعیف جیمین انداخته بود صدای شلیک به قفل در باعث شد از جا بپره !
(کوکی ) :پیداشون کردیم اینجان
(تهیونگ ) :ای عوضی تو چه غلطی داری میکنی؟؟؟
مشتاشو از عصبانیت گره زد و با قدم های سریع به طرف مین شوگا دویید و با حرص شدید یقه پیراهنشو از پشت سرش کشید و از روی بدن جیمین جداش کرد .....
با نفس نفس زدن ازش پرسید :فکر کردی خیلی بارته؟
و بلافاصله یه مشت تو صورت مین شوگا کوبید !
توان دفاع از خودش رو نداشت و از اینکه مخفیگاهش به همین راحتی لو رفته بود به اندازه زیادی شوکه شد و دیگه نتونست برای مشتی که تو صورتش خورد واکنش جدیدی از خودش نشون بده و کاملا سرجاش خشکش زد.......
خونی که از کنار لبهاش جاری شد مزه ی دهنش رو به تلخی کشوند و اونو به با یه تف سرخ رنگ به بیرون پرتاب کرد و همزمان به چشمای تیز و خشمگین تهیونگ خیره شد ......_____ تو اینجا چیکار میکنی کله پوک معتاد؟
و دوباره با یه مشت دیگه به سوالش جواب داد!
کوکی با بازکردن دستاش به نشونه بغل کردن به سمت جیمین اروم قدم برداشت
جیمین ذوق کرد و داد زد: کوکیییییی
_____دیگه نترس جیمینی ما اینجاییم حساب این اشغال رو هم تهیونگ به تنهایی میرسه بیا بریم پیش سوکجین هیونگ .....
_____ اما لباسم !
تهیونگ به تنه ی برهنه ی جیمین نیم نگاهی انداخت و از حرص فوق العاده شدید لباشو گاز گرفت و با زدن چند لگد به پاهای مین شوگا تمام انرژی های منفی دورنیش رو تخلیه کرد و مثل یه گانگستر بد اخلاق ازش پرسید:
______برای چی لختش کردی حیوون؟
اینبار از درون به خودش مقداری جرات تزریق کرد و فریاد زد :
YOU ARE READING
اما از یادت نرفتم!
Fanfictionپسری که عشقشو به خاطر مسائلی فراموش کرده اما زمان عشق گذشته رو به یادش میاره ولی مجبوره دوباره فراموشش کنه!