نجات دروغین

218 33 21
                                    


(((فلش بک به تداعی خاطره ی کوکی در شب مراسم تولد هوسوک ))))

بعد از تموم شدن ( فستیوال فشن شو) تهیونگ با رد نگاه های عاشقانه اما غم زده اش کوکی رو کنترل میکرد ولی اون سعی داشت خودشو از دید پسری که همین چند دقیقه گذشته باهاش رقصیده بود به طرز کاملا نامحسوس پنهان کنه .....
از لا به لای جمعیت به سرعت محو شد و از در خروجی سالن عبور کرد و به سمت ویلای جیمین به راه افتاد ......
از شنیدن صدای قدم های فردی اشنا به خودش لرزید و کمی خوشحالی مخلوط با حس هیجان سرتاسر قلبشو پوشوند....

_____ حتی اگه منو نخوای یه ثانیه هم تنهات نمیزارم کوکی!

از لحن ضخیم و بم صدای دو رگه ی تهیونگ متوجه شد که حدسش اشتباه نبوده ولی حتی نتونست یه قدم اضافه تر برداره پس با یه اشتیاق سرکوب شده سرجاش ایستاد و تصمیم گرفت با چشمای خمار عشقش روبه رو بشه ......

____ چی میخوای ته ؟

____تو رو !

____ شوخیت گرفته اما قرار شد که......

انگشت اشاره اش رو به سمت کوکی گرفت و اجازه نداد جمله اش رو کامل کنه....

____اره ولی من قول ندادم که مراقبت نباشم

____اتفاقی برام نمی افته فقط میخام قدم بزنم تو میتونی بری ......

____این ساعت از شب نمیزارم تنها تو خیابونایی که پر از گرگه راه بیافتی

____من......

___هیچی نگو دیر وقته بیا زودتر یه تاکسی بگیریم ......

دست تهیونگ رو روی شونه اش احساس کرد که با دست دیگه اش انگشتاشو مدام جلوی صورتش تکون میداد تا از خیره شدن به درهای سبز رنگ اتاق عمل دست برداره و بهش توجه کنه ......

____حواست کجاست کوکی؟؟

____هیچی یاد یه چیزی افتادم .....

____کاش میتونستم مغز کسی که عاشقشمو بخونم......

____تمومش کن ته ... نامجون هیونگ الان تو اتاق عمله اونوقت تو داری اینجا با من لاس میزنی؟

____خب از اون شب دیگه ندیدمت دلم برات تنگ شده!

___زنده می مونه؟؟

___اره دکتر بخش گفت چون داخل بیمارستان اینکارو کرده تیم پزشکی زود خبردار شدن و فوری منتقلش کردن اینجا ......

هق هق دلخراش زجه زدن های هوسوک حواس همه ی پرستارا و دکتر های بیمارستان رو به خودش اختصاص داد و اونا سریعا با اخطار بهش فهموندن که باید اروم تر گریه کنه ولی مگه میتونست؟
دلش به خاطر‌ برادرش میسوخت اما کاری از دستش بر نمیومد..
تهیونگ چند قدم به سمتش راه افتاد تا اگه شده کمکی هر چند ناچیز برای رفع ناراحتی از قلب بی قرار هوسوک کرده باشه......

اما از یادت نرفتم!Where stories live. Discover now