سورپرایز

211 31 6
                                    


مونی امروز تولد جیمینه پدر من و مادر جیمین بهش تلفن زدن که تا بعد از ظهر میرسن نیویورک ما باید این بادکنکا رو تمومش کنیم ....

نامجون از تعجب چشماش گرد شد و با یه لحن غمگین پرسید:

____یعنی امشب جلوی اونا باید ازت دور بمونم؟

یه چشمک دلبرانه بهش زد و یه بوس پروازی از روی نرده ی پله های نبردبان براش فرستاد

____فقط همین یه بار

____مراقب باش نیوفتی چرا نمیزاری من بهت کمک کنم؟

____اخه تو سلیقه ی جیمینی رو نمیدونی طرز قرار گرفتن بادکنکا براش مهمه اونوقت فکر میکنه من تو تزیینش دقت نکردم ....

اهی کشید و سرشو پایین انداخت .....

وقتی با واکنش ناراحت نامجون رو به رو شد از پله ها اومد پایین

____اعهههههه!!!..... مراقب باش نیوفتی!!!

اخرین نرده ی پله ها اونا رو تو اغوش هم قرار داد یه بوسه ی عمیق روی لبای جین کاشته شد و در کنارش دستی که موهای بلند و مشکی پشت گردنشو نوازش میکرد

_____اخه تو چرا اینقدر خوشگلی ؟

لبخند شیرینی زد و با انگشتای کجش چال گونه ی نامجون رو فشار داد

_____ به خاطر من امشبو تحمل کن مونی باشه؟

چشمای خمارشو به چشمای بامزه ی سوکجین پیوند زد و با حرکت دستش زیر چونه ی اون سعی داشت برای بار دومین بوسه ای عمیق تر روی لباش حک کنه ....

_____تک تک ثانیه هایی که پیشمی برام با ارزشه فقط نمیتونم بهت قول بدم که پاهاتو ازاد بزارم ....

____یعنی چی؟

____میخوام از زیر میز پاهاتو با انگشتای پاهام نوازش کنم اونجوری هیچ کس نمیفهمه ......

صدای زنگ ایفون باعث شد جو عاشقانه اشون بهم بخوره و حواسشون کاملا پرت بشه ،سوکجین به طرف گوشی ایفون دویید و به محض اینکه تصویر جیمین رو از مانیتور دید جیغ کشید :

____جیمینیییییییی اومد اخ جون ....

*********************

میخواست در ساختمون رو ببنده اما مین یونگی دستشو لای در گذاشت با التماس به چشمای تیز و عصبیش خیره شد و با برق نگاهش ازش خواهش کرد که اونجا رو سریعا ترک کنه ....

______شوگاااا برو التماس میکنمت فقط برووووو
اگه سوکجین تو رو اینجا ببینه همه ی اعتمادشو به من از دست میده .....

لباشو با حرص تر کرد و لحن صداشو پایین اورد

_____ قرار بود روز تولدت تو بغل خودم باشی حالا ببین چه جوری خامم کردی که برسونمت وهیچی نگم
من اینقدر احمق نبودم تو چه بلایی سرم اوردی جیمیناا؟

اما از یادت نرفتم!Where stories live. Discover now