هویت جدید تو!

212 36 9
                                    


سرده ! دمای توی اتاق نه!
اعماق قلبش رو میگم!!!
روی تخت از هجوم غم میلرزه اما کمکی از هیچ کس نمیخواد.......
انگار که روی پلکاش سنگ ریزه ریخته باشن یا شایدم جرات باز کردنشو نداره اگه میخواست به زندگی ای که قبلا روش مهر پایان زده یه فرصت دوباره بده چه جذابیتی براش داره؟
ولی چرا وسط حیات خلوت ذهنش صدای هوسوک مزاحمت ایجاد میکنه ؟
جواب این سوال با چند تا سوال دیگه توی ذهن بهم ریخته اش در حال پردازش شدنه......

____ نامجونی چشماتو باز کن و گرنه برادرت تو رو نمیبخشه!

((اصلا چه جوری به خودش اجازه میده که ازم دعوت کنه که به همچین زندگی مسخره ای برگردم؟
من مرده ام .....درسته که غم انگیزه اخرش که چی؟ مجبوره که بپذیره، چون انتخاب خودمه یعنی من حق ندارم برای زندگیم تصمیم بگیرم؟
برادر؟ جوک میگه؟ من هیچ وقت برادری نداشتم و نخواهم داشت.....))

_____مونی بیدار شو خواهش میکنم......

((باورم نمیشه سوکجین بالای تختم صدام بزنه تو دیگه نباید اینجا باشی مگه نگفتی ازاد شدی؟
بیدارشدنم باعث ارامش خیالت میشه و بعدش بیشتر حس ازادی میکنی اره خب هدفتو درک میکنم من دارم تمرکزتو بهم میزنم........
راستی وقتی همه ی وجودمو ازم گرفتی حتی یه ذره به عشق و احساسات پاکم توجه کردی؟
بازم معتقدی که یه منحرفم؟
الان هم اخرین چیزی که ازم میخوای باز کردن چشمامه که حتما قبولش کنم؟
باشه من چشمامو باز میکنم با وجود اینکه هیچ میلی ندارم....

_____ مونییییی .....خیلی نگرانت بودم .......

لبخند گرم و اتشین روی لبای سوکجین یکدفعه خشک میشه شبیه مدلی که به صورتش تاف زده باشن........
کسی که از بزرخ مرگ برگشته دیگه اون ادم سابق نیست یه هویت جدیده که فقط اسم و مشخصات کیم نامجون روشه!
چه بخواد و چه نخواد با حرفای زننده اش روحشو به قتل رسونده و حالا نباید انتظاری برای تکرار شرایط گذشته داشته باشه....

_____ درد داری؟

تندی اخم غلیظ نامجون تفسیر بیصدایی جز "از جلوی چشمام برو کنار" نداره ......

____برو به کارت برس من خوبم !!!!

فکرکنم تاثیر داروهای بیهوشیه یا احتمالا دردیه که داره کاملا هم حق داره چون از یه بحران روحی عمیق عبور کرده چند روز بگذره حالش خوب میشه رفتار عصبانیش هم جدی نیست باید یه کم بهش زمان بدیم ......
اما همه ی استدلال هایی که از فکرش در حال گذرن هم نتونستن مغز سوکجین رو متقاعد کنن که رفتار نامجون صرفا مجموعه ای از اختلالات روانی موقته ....
حقیقت یه چهره ی متفاوت بهش نشون میده که یه چیزی این وسط جور درنمیاد.......‌
سوکجین اینبار با یه نامجون قاطع طرفه که احساساتشو تو سینه اش خاک کرده و قصد احیاشون رو نداره......

_____نامجونی عزیزم نگران نباش من و سوکجین کنارتیم تا هر وقت که بخوای اینم بهت بگم که دستت با چند جلسه فیزوتراپی خیلی زود خوب میشه..‌‌‌‌.....

اما از یادت نرفتم!Where stories live. Discover now