فلش بک به چند ساعت قبل تر<<<<<<<<شبی که بارون تمام شیشه های پنجره ی اپارتمان تهیونگ رو خیس کرده بود اون سوی پنجره اتفاقاتی رخ میداد که از چشم و گوش همسایه های ساختمون نمیتونست پنهان بمونه تقریبا کل جمعیت اونجا پشت در سالن ورودی واحد تهیونگ گوش ایستاده بودن و صدای جر و بحثشون لاوی طبقه رو پوشونده بود....
اما یه ساعت پیش چه اتفاقی افتاده بود؟؟؟
شیشه ای پر از شراب ناب تو دستای تهیونگ خودنمایی میکرد
و قصد داشت از موادی که عصر روز گذشته از مین شوگا گرفته بود تا قبل از رسیدن جانگ کوک به خونه استفاده کنه و خودشو با عادت همیشگیش تسکین بده فورا به طرف وان حمام حرکت کرد ....
بسته ی مواد رو روی میز کنار وان ریخت وبا پودر سفید داخل بسته یه دایره ی پودری شکل درست کرد نیمی از دایره رو با بینی چپ و نیم دیگر رو با بینی راستش به داخل ریه هاش فرستاد و اروم چشماشو بست و دوباره به داخل وان برگشت حتی نمیدونست دقیقا چند ساعت داخل حمام مونده که با صدای کلید در از جا پرید .....
و از شوک شدیدی که بهش وارد شده بود شیشه ی شراب از دستش روی زمین رها شد وشکست ...
اینقدر دستپاچه و هل بود که اصلا متوجه زمین خوردن خودش هم نشد چون وقت کمی برای سر و سامان دادن به اوضاع خودش داشت تنها کاری که از دستش براومد این بود که شیشه های شکسته مشروبش رو به ریز میز هل بده ........___دوباره مواد مصرف کردی مگه نه ؟
شنیدن صدای کوکی شبیه ساعقه ای وسط جنگل تنهایی اش حکم مرگ رو براش به ارمغان میاورد کاش عقربه های ساعت همین یکبار با تهیونگ همکاری میکردن و از حرکت باز می ایستادن......
نگاه وحشت زده اش رو روانه ی چشم های عصبی کوکی کرد و برای چند لحظه تمام کلمات از ذهنش محو شد...
___من ...... من......
___هیچی نگو دیگه نمیخام چیزی بشنوم بهت هشدار داده بودم که اگه دوباره بری سمت این اشغالا من از این خونه میرم
بارش سریع اشک هاش هماهنگ با بارش تند اسمون امشب روی صورتش میلغزیدن و شیشه ی چشمهاشو نمناک میکردن دلش نمیخواست بدون اینکه تلاشی برای حفظ زندگی عاطفیش کرده باشه به این زودی تسلیم بشه و شکست بخوره
___ عزیزم فقط یکبار دیگه برای اخرین بار بهم فرصت بده اگه پیشم بمونی منم قول میدم اعتیادمو بزارمش کنار به مسیح راست میگم .....
عصبانیت شدید کوکی منجر به فریاد بلندی شد که به اعماق قلب مجروح تهیونگ رعشه انداخت
____دیگه به من نگو عزیزممممممممم من وسایلمو جمع میکنم و از این خونه میرم
مطمعن باش برگشتی در کار نیست........برای تهیونگ قطعی شده بود که التماس و خواهش هرگز روی کوک اثری نمیذاره پس شیوه ی برخوردش رو عوض کرد و داد کشید:
____نروووووووو ببین من قاطی میکنم هرچی جلو دستم بیاد میشکنم
تو غلط میکنی منو ول کنی بری مگه الکیه؟؟؟خنده ی عصبی کوک کافی بود تا تیری زهر الود به عشق خالص و پاک تهیونگ شلیک بشه.......
___ههه! همینجا بشین هرچقدر دلت میخاد مواد بکش منم مزاحمت نمیشم ..
از اتاق حمام با قدم های عجولانه برای رفتن عبور کرد تا خودشو به درب اصلی سالن برسونه و برای همیشه تهیونگ رو ترک کنه ......
همزمان با خروجش از در حمام صدای شکستن اینه های دیوار سالن پذیرایی توجهش رو جلب کرد اما به روی خودش نیاورد وسریع تر از اونجا دور شد ....تهیونگ با گریه فریاد میکشید:
____وایسااااااااا
بهت میگم نروووووووووووو
التماس میکنمممممم به حرفم گوش بده
آخ..............
دیگه قدرتی برای ایستادن نداشت و محکم روی زمین پرتاب شد
هیچ نیرویی توی بدن تهیونگ برای جلوگیری از رفتن کوکی وجود نداشت به حدی مواد مصرف کرده بود که عضلات پاهاش اجازه ی چند قدم حرکت به طرف جلو رو نمیدادن همزمان با رفتن کوکی همسایه ها وارد اتاق شدن تا بتونن برای تهیونگ کاری انجام بدن ......
بازگشت به زمان حال>>>>>>>>>>>>>>>
اژیر امبولانس تمام محوطه ی بیمارستان رو تحت تاثیر خودش قرار میداد
جسم بی جون تهیونگ روی برانکارد حمل میشد ولی قلب کوکی سیگنال های منفی زیادی از خودش منتشر میکرد جوری که رانندگی کردن تا خونه ی جیمین سخت ترین کار دنیا به حساب میومد انگار یه نیروی نامرئی بهش خبر میداد که اتفاق بدی در حال وقوعه .......گریه های بی وقفه ی کیم نامجون به خاطرشرایط وخیم تنها دوستش تهیونگ در کنار برادری که از وجودش اطلاعی نداشت اما مجبور بود بهش تکیه کنه به علاوه رها کردن کیم سوکجین توی کلاب کثیف مین شوگا کاسه ی صبرشو بیشتر از همیشه لبریز کرده بود
دستی تو موهای لختش کشید و اهی از ته قلبش به بیرون فرستاد.....
صدای جانگ هوسوک بالای سرش مثل قطره های امید در دل ناامیدی میچکه.....___نگران نباش حالش خوب میشه فقط یه اور دوز *ساده کرده....
___ کاش تو خونه تنهاش نمیزاشتم هوسوک شی.....
___ مگه بچه است؟؟ باید یه فکر اساسی بکنی......
___ من باید برم دنبال کوکی بهش بگم تهیونگ حالش بده اما نمیتونم اینجا رو ول کنم چون میترسم حالش بدتر بشه و به کمک من احتیاج داشته باشه
___ میدونی کوکی کجاست؟؟
___اره جز خونه ی جیمین جایی برای رفتن نداره
___ادرسشو بده خودم میرم دنبالش.....
^^
(عزیزان اگه موردی برای انتقاد هست حتما بهم بگین خوشحال میشم ایرادهای نویسندگی خودمو بدونم )
DU LIEST GERADE
اما از یادت نرفتم!
Fanfictionپسری که عشقشو به خاطر مسائلی فراموش کرده اما زمان عشق گذشته رو به یادش میاره ولی مجبوره دوباره فراموشش کنه!