___من باید برم خونه ی کوکی خب؟لپ های سرخشو محکم مکید و با دستاش نوک سینه هاشو فشار داد و یه بوسه دیگه روی لبش گذاشت ....
____بعد از اینکه با هم حموم کردیم خودم می رسونمت ولی باید بهم قول بدی که فردا صبح برگردی اینجا باشه؟
نفسش گرفته بود چون دیگه نمیتونست وزن یونگی رو روی خودش تحمل کنه ....
____میشه از روم بلندشی؟ دارم خفه میشم شوگا .....
فورا از روش بلند شد و کمکش کرد روی پاهاش بشینه توی همون حالت دست نوازشش رو به ارومی روی سرش کشید
____جیمینا....
دستشو به طرف چونه اش برد و سرشو به طرف چشمای خودش چرخوند تا همزمان که باهاش حرف میزنه با چشماش هم ارتباط کلامی پیدا کنه .....
_____من کمکت میکنم یه بالرین حرفه ای بشی بهترین استاد رقص باله رو استخدام میکنه تا بهت اموزش تخصصی بده تازه برای خوانندگی هم یه فکرایی دارم الکس رو که میشناسی؟
اون قراره بیاد نیویوروک توی استودیوی خودش ازت یه سلب خواننده هم بسازه من کلی باهاش حرف زدم تا پیشنهادمو قبول کرد
اینطوری خوبه؟براش تقریبا غیرقابل باور بود که مین شوگا بتونه توی یه مدت زمان کوتاه همچین امکاناتی رو در اختیارش بزاره کاری که هیچ وقت سوکجین و هوسوک از پس انجام دادنش بر نمیومدن برای همین شوک شد و فریاد زد
_____جدی میگی؟
با انگشت اشاره اش گونه های نرمشو نوازش کرد و یه بوسه ی صدادار روی انحنای گردنش گذاشت ...
_____من برای تو هر کاری میکنم حتی دنیا رو بهم میزنم تو فقط قبول کن همسر من بشی میبینی که چه برنامه هایی برات ریختم که خودتم تعجب میکنی ....
چشمای شفافش گرد شدن و با هیجان زیاد پرسید
_____واقعا الکس میخواد بهم اموزش بده؟
_____البته من کلی بهش پول دادم و امتیاز استفاده از تشکیلاتمو در اختیارش گذاشتم پس کار سختی نبود قانع کردنش....
_____میشه امروز بریم استودیو الکس دلم میخواد زودتر ببینمش ......
از روی پاهاش بلندش کرد و با دستاش به طرف حموم ویلا بردش و توی راه بهش وعده های شیرینی داد که حتی تصورشم باعث میشد قند توی دل جیمین اب بشه ......
______ البته من برای تولدت برنامه ریزی کرده بودم ولی اگه دلت میخواد زودتر ببینیش حرفی ندارم
یکدفعه مثل اینکه یاد یه چیزی افتاده باشه ترقوه ی شوگا رو محکم کشید
_____آاااا نهههه امروز باید برم خونه ی کوکی چون به سوکجینی پیامک زدم که شب همدیگرو اونجا ملاقات کنیم
YOU ARE READING
اما از یادت نرفتم!
Fanfictionپسری که عشقشو به خاطر مسائلی فراموش کرده اما زمان عشق گذشته رو به یادش میاره ولی مجبوره دوباره فراموشش کنه!