از سر تا پاهاشو با نگاه خریدارانه برنداز کرد و چند قدمی به سمتش برداشت که بهش نزدیک تر بشه و کاملا بوی عطرشو حس کنه و حتی بهترین فرصتو برای اینکه چند بار دورش بچرخه تا اندامشو سین بزنه رو از دست نداد
وقتی به پشت سرش رسید یه نفس گرم رو بیرون فرستادو دهنشو به لبه ی گوشش چسبوند و با لحن اروم و سکسی زمزمه کرد :____ تو بی نظیری جیمینی مثل یه عروسک میمونی
ادم اصلا باورش نمیشه تو یه انسان باشی.....تو ذهنش به حماقت یونگی پوزخند زد و با دهن کجی یه جوری که متوجه نشه خیلی سرد و رسمی جواب داد:
____ تو بهم کمک میکنی تا پیشرفت کنم مگه نه؟
____البته که همینطوره من سالهاست به جکسون میگم که بفرستت اینجا ولی مردک لعنتی هر بار یه بهانه ای برام اورد از اولش هم میدونستم که سرعت پیشرفت تو کمپانی خراب شده ی اون برابر با سرعت لاک پشته ...........
____استیج کلاب کجاست میخام برم اونجا تمرین کنم
____صبرکن حالا چه عجله ای داری؟
____خب امشب میخام جلوی مشتریای بار برقصم باید چند ساعتی قبلش تمرین کنم دیگه....
یونگی همونجور که به میز چوبیش تکیه داده بود دستشو به طرف صندلی دراز کرد و گفت:
____بشین اینجا جیمین شی بیا یه کم باهم مشروب بزنیم
____من نمیخام
____چرا با من راحت نیستی؟
با یه نقشه ی حساب شده به حالت اغواگرانه چشماشو خمار کرد و یه لبخند شیرین موذیانه زد و گفت:
____من که خیلی باهات راحتم
بعد از گفتن این جمله خودشو به نزدیکی بدن یونگی رسوند و از عمد رون پاهاشو به پاهای اون فشار داد و خیلی اروم انگشت سبابه اش رو از گونه تا لب یونگی به صورت یه خط ممتد کشید و با چشمک ریز ادامه داد:
____ به وقتش راحت تر هم میشیم.......
بار الکترونیکی بعضی حرفها به محض شنیدن فرکانس صوتی از شخصی که عاشقشی چند برابر میشه که اگه بخوای هم نمیتونی ولتاژشو تحمل کنی و در لحظه خشک میشی
در حال حاضر هم تنها کسی که خودشو با همه ی قدرتش در برابر جیمین باخته بود
فقط مین یونگیه!
همینطوره !!.... تا قبل از اومدن جیمین به کلاب با تمام کارمنداش بد اخلاقی میکرد و سرشون داد میزد اما همین چند دقیقه با حضور این پسر شیطون کل عصبانیت و اقتدارش مثل شکر توی قهوه ی روی میزش حل شده بود.......____آه فکر کنم حق با تو باشه عروسکم
____عروسکتو بفرست روی استیج میخاد یه نمایش جذاب راه بندازه
___اوه ... منتظرم تا بهترین اجراتو ببینم ولی قول بده به طرفدارات زیاد رو ندی
___هوم؟
YOU ARE READING
اما از یادت نرفتم!
Fanfictionپسری که عشقشو به خاطر مسائلی فراموش کرده اما زمان عشق گذشته رو به یادش میاره ولی مجبوره دوباره فراموشش کنه!