لبای ضخیم و مخملیشو با دقت زیاد روی لبای اتشین نامجون گذاشت انجام این حرکت یه کمی براش عادی میزد چون قبلا توی یه شب سرد داخل یه اتومبیل شیک بارها بهش لب داده بود تا به گذر زمان و ترسش از مرگ غلبه کنه
همونجا در حین اماده شدن برای ورود به سالن تولد از خودش پرسید: اگه این یه تمرین سادس پس شکل واقعیش چند برابر سوزان تر از حرارت الانمون میتونه باشه؟_____خیلی خوب انجامش دادیم اما یه کاستی هایی هم وجود داره سوکجینی!
____ متوجه منظورت نمیشم مربی
_____ خب تم امشبمون رمانتیکه ولی تو اصلا با من همکاری نمیکنی....
____من باید چیکار کنم؟
____باید عمیق تر منو ببوسی مثلا لبامو تو دهنت فرو ببری و چند ثانیه بعد بدیش بیرون .....
____ اما اینکه یه بوسه ی واقعی نیست ! فقط یه تمرینه
____مجبوریم جوری رفتار کنیم که طبیعی تر به نظر بیاد
سوکجین نفس عمیقی تو صورت نامجون کشید و تصمیم گرفت که احساسات گیج و هولناکشو به یه نقطه ی دور تو وجودش پرتاب کنه چیزی که در حال حاضر براش اهمیت داشت اینده ی شغلیش بود که به هیچ قیمتی حاضر نبود از دستش بده.....
دستاشو دور گردن نامجون قفل کرد و برای چندمین بار بوسهاشو از نو تکرار کرد اما این دفعه قدرت اتصال لبهاش روی لبای اون مثل چند دقیقه ی قبل سست و بی احساس نبود....
تاجایی که امکان داشت زبونش رو به انتهای دهن پسر مقابلش فرستاد و از گرمای دهنش نیرویی عجیب وغریب به وجود نامجون بخشید که دیگه هیچ جای اعتراضی براش باقی نزاره____اوممممم سوکجینی عالی بود عزیزم وقتی وارد سالن شدیم همینطوری منو ببوس........
____چرا داری خودتو به پایین تنه من فشار میدی؟
در حالی که صورتش رو به روی صورت سوکجین قرار داشت اشکی از چشماش لیز خورد و روی گونه ی پسری که زیرش دراز کشیده بود به حالت قطره چکون سقوط کرد با دستش اشکشو از روی صورت اون برداشت و گفت:
_____اصلا دست خودم نیست اخه با کسی که دوسش داری وقتی تمرین بوسه میکنی از خودت بیخود میشی
____گناه من چیه ؟
____میدونم که حسی بهم نداری .........
____پس ازارم نده چون نمیتونم حستو بفهمم که نباید اینقدر عذابم بدی.........
____نمیخاستم اذیتت کنم ولی نتونستم جلوی خودمم بگیرم
____از روی بدنم بلند شو و سعی کن شهوت کورکورانه ات رو کنترل کنی .....
____بغلت میکنم و تا دم در ورودی سالن کاری نمیکنم که ناراحتت کنه تو هم منو ببخش باشه؟
____اگه قول بدی در طول مراسم خودتو نگه داری و بهم اسیب نزنی منم قبول میکنم که ببخشمت ......
YOU ARE READING
اما از یادت نرفتم!
Fanfictionپسری که عشقشو به خاطر مسائلی فراموش کرده اما زمان عشق گذشته رو به یادش میاره ولی مجبوره دوباره فراموشش کنه!