در پنجره رو با حرص و ناراحتی شدید باز کرد و از اعماق وجودش داد زد :______ دستای کثیفتو از روی صورت جیمینی بردارررررررر عوضی!
نامجون تمام پله ها رو با سرعت می دویید تا خودشو به ورودی ساختمون برسونه و جیمین رو از دست شوگا نجات بده اما جلوتر از اینکه به کوچه برسه ماشین پدر سوکجین جلوی پای اونا متوقف شد
با دیدن شوگا برق از چهره اش پرید و سیلی محکمی رو نثار صورت بی گناه پسرش کرد ....._______داری با یه قاچاقچی مواد همجنس بازی میکنی؟
من اینجوری تربیتت کردم؟شوگا میخواست جلوی سیلی پدر جیمین رو بگیره که همزمان توسط مادرش روی زمین پرتاب شد با جیغ و فریاد های مادر جیمین همسایه ها از پنجره ی واحدشون به تماشای دعوا اونا ایستاده بودن و در گوش هم پچ پچ میکردن
______تو دزد کثیف چرا دست از سر پسرم برنمیداری؟
اینبار با دستای خودم میکشمت .....اشکای چشماش جوری باهم مسابقه میگذاشتن که انگار روی صورتش بارون اومده بود !
دلش میخواست حرفی بزنه اما بغض راه گلوشو بست و نتونست هیچ دفاعی از خودش بکنه ......
شوگا از روی زمین بلند شد و به طرف جیمین حرکت کرد اما توسط بازوهای نامجون بین راه متوقف شد______نزدیکش نشو احمق!
سوکجین وقتی به در ورودی رسید جیمین رو تو اغوشش گرفت و برای اروم کردنش در حالی که خودش گریه میکرد موهای نرم برادرشو نوازش داد وگفت :
_____جیمینی تو با خودت چیکار کردی؟
یقه ی هودی سوکجین رو چنگ زد و با صدای بلند زار زد
کوکی و تهیونگ هر کدومشون برای اینکه اوضاع از اونی که هست بدتر نشه به سمت پدر و مادر جیمین دوییدن و اونا رو دعوت به ارامش کردن ....
_____اروم باشین پدر چیزی نشده مین شوگا رو مثل یه اشغال میندازیمش زندان ......
کوکی هم کنار مادر جیمین ایستاد و با احترام بهش تعظیم کرد
_____ما از جیمین مراقبت میکنیم خاله اون فقط یه نوجوونه
ممکنه خطا کنه ولی شما کارشو نادیده بگیرین و ببخشینش ...افراد شوگا به وسط کوچه هجوم اوردن و با اسلحه هایی که داشتن به سمت خانواده ی جیمین نشونه گرفتن ....
همسایه ها از ترس جیغ کشیدن و درهای پنجره اشون رو بستن و به داخل خونه پناه اوردن .....
یکی از اونا فریاد زد
_____به پلیس خبر بدیدددددد......تهیونگ فورا جلوی کوکی ایستاد تا اگه قرار باشه گلوله ای به سمتش شلیک بشه خودشو سپر بلای عشقش کنه
و نامجون هم به طرف سوکجین و جیمین دویید تا اونا رو تو اغوش خودش از خطر گلوله نگه داره .....
اما پدر جیمین با شجاعت به سمت شوگا حرکت کرد و فریاد زد
YOU ARE READING
اما از یادت نرفتم!
Fanfictionپسری که عشقشو به خاطر مسائلی فراموش کرده اما زمان عشق گذشته رو به یادش میاره ولی مجبوره دوباره فراموشش کنه!