پسرکی که کنار رودخونه نشسته بود با چوبی که در دست داشت سعی در به رقص در اوردن آب داشت و از حرکات موزون آب لذت میبرد. تمام مدت مادرش به او خیره شده بود و او را زیر نظر داشت
_شاهزاده
پسرک از صدای مادرش برگشت و با خنده نگاهی به او انداخت
+مادرجان،از کی اینجایید
بلند شد و به طرف مادرش رفت و بعد از تعظیم از روی احترام در مقابل مادرش ایستاد
ملکه سین یو آی بدون جواب دادن به سوال پسرکش با اخم مصنوعی گفت
_شما نباید تو اقامتگاهتون استراحت کنید؟ شما هنوز کامل بهبود پیدا نکردید شاهزاده
+مادر جان قصر به اندازه کافی مثله زندانه . خواهش میکنم ازم چیزی رو نخواید که نتونم بهش عمل کنم
_اما اگه پادشاه بفهمن مطمئنا خودشون شخصا میان و ...
شاهزاده تهیونگ کلافه و بدون توجه به ادامه حرف مادرش به طرف قصر شرقی که اقامتگاهش محسوب میشد به راه افتاد . در افکار خودش از این همه ناتوانی در انجام خواسته هایش با خودش کلنجار میرفت (بلاخره روزی از اینجا خلاص میشم . من تاج و تخت رو نمیخوام مادر...)
چند روزی از ان ماجرا میگذشت و شاهزاده تهیونگ باز کاملا سلامتی ش را بدست اورد . شاهزاده در حال مطالعه کتابی بود که استاد تهجون به او داده بود که آیین کشورداری و وظیفه یک امپراطور در قبال مردم رو یاد بگیرد . بی هدف چشمش دنبال نوشته ها به راه می افتاد بدون انکه چیزی از ان فهمیده باشد.
شاهزاده فقط 10 سال داشت و ان کتاب قطور در فهمش نمیگنجید . با اهی چشم از روی ان کتاب برداشت و به ندیمه ش که روبروی او ایستاده بود نگاهی انداخت و با لبخند به ندیمه ش چشم دوخت
+یا گوپال میشه منو از قصر ببری بیرون؟ خواهش میکنمممم...
ندیمه با حالتی مضطرب به اطراف نگاهی انداخت و ارام به طرف شاهزاده رفت و در مقابلش نشست
_عالیجناب شما نباید اینقد بی پروا و با صدای بلند درباره ی خروج از قصر حرف بزنید . میدونید اگه بقیه بفهمند که من شما رو از اینجا بیرون میبرم چه مجازات سنگینی در انتظارمه .
شاهزاده پفی کشید و چشمانش را ریز کرد
+یا گوپال تو که اینقد ترسو نبودی . قول میدم وقتی پادشاه شدم تو رو ازاد کنم و بذارم هر جا که دلت میخواد بری . بهتم کلی پول بدم . باشه؟
ندیمه یکم به طرف شاهزاده خم شد و جوری ک سرش را کنار گوش شاهزاده اورده بود گفت
_دارید بهم وعده میدید که به هدفتون برسید؟
YOU ARE READING
I After You
General FictionTaekook _چشماتو ببند +چیزی شده؟ _نه فقط لازمه که تو بهم اعتماد کنی +پس دستامو بگیر _دستات؟ +آره . وقتی دستامو بهت میدم یعنی دارم بهت اعتماد میکنم