پارت ۱۱

236 40 7
                                    

اروم دستمو از روی گردنت دختر تو بغلم برداشتم که متوجه پارچه دور گردن دختر شدم ،  با فکر اینکه این دختر امکان داره گو هه ری باشه چن قدم جلوتر  رفتم و از نیمرخ نگاهش کردم ، حس میکردم حتی نفس نمیکشه ، خودش بود گو هه ری .

یورا وقتی نگاه جدیمو روی گو هه ری دید با تردید اومد کنارم و دستشو سمت گوهه ری دراز کرد و گفت

_ایشون

و نگاهی  به گو هه ری انداخت و ادامه داد

_ایشون سان میون هستن ، دختر دایه من
با ناباوری اخمی کردم و تو چشاش زل زدم که چشاشو ازم گرفت و تعظیم کرد و گفت

_باعث افتخاره که شما رو ملاقات میکنم عالیجناب

اما... اون که به من گفته بود اسمش گو هه ریه چرا باید به من دروغ میگفت یا شایدم این دروغی بود که به یورا گفته بود.

یورا که دید نگاهمو از دختر روبروم که حالا نمیدونم دقیقا اسمش چیه برنمیدارم ، دست گو هه ری رو گرفت و گفت

_ ما باید بریم بانو گو...

قبل از اینکه حرفش تموم بشه دسمو ب نشونه سکوت گرفتم بالا که ادامه حرفشو خورد

دست گو هه ری رو کشیدم و با خودم به سمت در خروجی کشیدم که یورا هول شد و چنگی به لباسم زد

_ اون هیچ خطایی مرتکب نشده 
گوهه ری که تا اون موقع ساکت شد رو به یورا گفت

_ فک میکنم لازم باشه چیزی رو به ایشون توضیح بدم

یورا_اون فکر کرده تو مخفیانه وارد قصر شدی و فکر کرده پدرم از این موضوع خبر نداره
بدون اینکه توجهی به ادامه حرفاش بکنم محکم تر گوهه ری رو کشیدم  به طرف خودم و با نگاهم به یورا اخطار دادم که حق نداره دخالت کنه . وقتی به اقامتگاهم رسیدم اونو به طرف اتاقم بردم . پشت میز نشستم و منتظر نگاش کردم اروم اومد داخل و نشست . بعد از چند دقیقه که به زمین خیره شده بود شروع کرد به حرف زدن

_میدونم بخاطر اسمم اینکارو کردید من...

سرشو اورد بالا و به چشمام زل زد

_من اسم مادرمو به شما گفتم . مادرم گو هه ریه و من...من
...سان میونم، میدونم جای بخششی نیس من به شما دروغ گفتم ولی اون موقع فکر نمیکردم لازم باشه باز همدیگرو ببینیم من اون موقع بچه تر بودم و نمیدونستم عواقب رفتارم چی میتونه باشه

وقتی دید باز حرف نمیزنم نگاهشو ازم گرفت و زل زدن به انگشتای دستش 

_منتظر مجازاتم

مجازات؟ حالا که فکرشو میکنم این دختر تو چنگمه . وقتی پدرم اونو به قصر راه داده یعنی قرار نیست ازم دورش کنه .

بلند شدم و پشت سرش قرار گرفتم. از کارم شوکه شده بود و حس کردم دستاش میلرزه ، دست بردم سمت پارچه دور گردنش که متوجه شد و یکم برگشت طرفم و دستشو گذاشت رو دستم

I After YouWhere stories live. Discover now