پارت ۹

236 39 7
                                    

فکر میکردم بخاطر رفتار منه ولی با شنیدن حرف پدرم تو جام خشکم زد


_تهیونگ


برگشتم طرفش و تعظیم کوتاهی کردم و از گوشه چشم به گو هه ری که روی زمین زانو زده بود نگاهی کردم .‌پدرم اومد نزدیک تر و دستشو گذاشت رو شونم


_ بهتره برگردی، تو به استراحت نیاز داری


بدون حرکت اضافه ای سرمو به نشونه تایید حرفش تکون دادم و مسیر اومده رو برگشتم


۳ سال بعد (۱۹سالگی شاهزاده)


بعد از اون اتفاق سخت گیری های شاه نسبت به رفت و امد های شاهزاده تهیونگ بیشتر شد به طوری که بیشتر محافظ ها رو عوض کرد و بعد از اون دیگه تهیونگ نتونست گو هه رو ببینه .


زمان ۱۹ سالگی شاهزاده همه چیز تغییر کرد ، ملکه بلاخره زهر خودشو ریخت و از صلاحیت نداشتن شاهزاده تهیونگ‌به عنوان جانشین پادشاه حرف زد و دو جناح شرق و غرب برسر جانشینی شاهزاده تهیونگ و شاهزاده دوم ، تائجونگ ، دسیسه هایی رو راه انداختند . در این بین با حمله ژاپن به کره اوضاع کره بهم ریخته تر از هر زمانی شده بود . پادشاه بعد از فهمیدن حمله ژاپن به کره دستور دادن که افرادی رو برای حفاظت از خاندان سلطنتی بخصوص فرزندانش تعلیم داده شوند .


(یورا)


مخفیانه تائجونگ رو زیر نظر گرفته بودم و بیشتر از هر زمانی بخاطر اتفاقا اخیر ازش متنفر شده بودم .‌ تائجونگ با محافظی که در اختیارش قرار گرفته بود در حال مبارزه بود و با تمام توانش به محافظش حمله میکرد .مطمئن بودم اونم برا تصاحب مقام برادرم بی میل نیست .‌ با صدایی از داخل بوته ای که پشتش مخفی شده بودم یکم خودمو جمع کردم و با ترس به بوته زل زدم که با دیدن خرگوشی که از ترس تو بوته خودشو جمع کرده بود لبخندی زدم . اومدم خرگوشو بردارم که با نشستن تائجونگ کنارم از جا پریدم و با تعجب بهش زل زدم چیزی به روی خودش نیاورد و دس برد سمت خرگوش و تو اغوشش گرفت. تازه متوجه پارچه دور پای خرگوش شدم . تائجونگ نگاه سوالی منو که دید گفت:


_اسیب دیده بود ، تو جنگل پیداش کردم با خودم اوردمش که وقتی پاش خوب شد هدیه بدمش بهت


در کمال ناباوری و با دهن باز اشاره کردم به خودم


+من؟


سری تکون داد و با خنده خرگوش رو گذاشت تو بغلم


_اگر زحمتی برات نداره از اینجا به بعد مسئولیتش با تو . شنیدم از خرگوشا خوشت میاد


+تو...


تو چشاش عمیق خیره شدم


+تو اینکارا رو میکنی که من راحت بزارم تو جانشین بشی؟


اخماشو کشید توهم


_چرا هر بار منو میبینی اینو میگی. چند بار باید بهت بگم تا باور کنی که اینطور نیس؟

I After YouDonde viven las historias. Descúbrelo ahora