〰 قسمت ششم: پل معـلق 〰〰 What Shadows Revealed 〰
"اگه دوست داشتید این قسمت رو با موزیک متنش بخونید"
◽️▫️▫️▫️🌱💫🌱▫️▫️▫️◽️
سکوت.
سکوتی به رنگ بی رنگ سیاهی،
سکوتی به طعم تلخ تباهی، سکـوتی ساکن و حاکم بر فضای وسیع و خلوت که در گوشهاشون جیغ میکشید.
سنگینی نگاههاشون برای لحظاتی نامشخص شونههای همدیگه رو هدف قرار داده بود، خشم و تعجب همانند رقیبهایی بیمانند درتقابل هم قرار گرفته بودند و همچون شمشمیرهای دولبه همدیگه رو در سیاه چاله میدان نبرد مغلوب دیگری میکردن.
_ تو میدونستی...
آیوی خیره به چشمهای تیره و غضبناک جونگکوک حیرت زده لبتر کرد:
_ پس میدونستـی که...
_ میدونستم که توی پرتگاه حافظم رو پاک کردی؟
صدای جونگکوک به آیوی اجازهی تموم کردن جملهش رو نداد. بیرحمانه خندید و ادامه داد:
_ دونستنش سودی هم به حالم داره؟ هاان؟
کلمهی آخر رو به قدری بلند فریاد زد که آیوی برای ثانیهای شونههاش لرزید و چشمهاش رو بست.
" اما حق داشتی که بدونی."
ذهنش اونطور که باید، درست فکر نمیکرد و دیوار بلندی در برابر کلماتی که سعی داشت در جواب به زبون بیاره میکشید.
"و من... من نبـاید این جا بمـونم."
پاهاش حالا، برخلاف لحظات قبل، در فرمان عقب رفتن از مغزش پیشی گرفته بودن. سعی کرد خودش رو از دستهای جونگکوک آزاد کنه، اما تنها باعث شد جونگکوک بیشتر در آغوشش بگیره و حلقه انگشتاش دور دستهاش محکمتر بشه.
_ فرار کردن گزینه خوبی نیست آیوی.
_ من فـرار نمیکنم.
درست با لحنی شبیه به لحن عصبانی خودش جواب داد:
_ حتی اگه نمیفهمیدی هم خودم قصد داشتم بهت بگم، پس رهام کن.
و دوباره سعی کرد تا خودش رو از بند اون دستهای قوی رها کنه.
اما جونگکوک سر کج کرد و پوزخندی زد.
_ و با گفتنش چی رو میتونستی ثابت کنی؟ خوش قلبی خودت رو یا متاسف بودنتو؟
YOU ARE READING
Northern Dancing Leaves | Jungkook
Fanfictionصوت بر هم خوردن بال های سیاه از پشت سرش حتی با وجود نغمه بیصدای جاذبه، تو گوشش میپیچید و حس آزادی رو به تمام وجودش هدیه میداد. سرش رو کمی مایل به پایین گرفت و به منظرهی نسبتا تاریک زمین چشم دوخت. به انعکاس چشم نواز نور ماه بر روی سنگ های شیشه نمای آ...