〰قسمت پنجم: انعکاس نور چلچراغ 〰
〰Reflection Of Chandeliers Light〰
"اگه دوست داشتید این قسمت رو با موزیک متنش بخونید"
◽️▫️▫️▫️🌱💫🌱▫️▫️▫️◽️
روی صندلی کوچیکی که در حمام بود، نشست و دستی بر آینهی روی دیوار مقابلش کشید تا بخار نشسته روی آینه رو پاک کنه.
لباس حریر آبی آسمونی و یکسرهای که آستینهاش فقط تا سر آرنجهاش رو میپوشوند، براش کمی تنگ بود اما در برابر رنگ تیره موهاش و پوست روشنش، با وجود طرح سادهش به زیبایی میدرخشید.
خوردن اون تاس کباب لذیذ و حمام آب گرم بخش زیادی از انرژی تحلیل رفتهش رو بهش برگردونده و رنگ بیشتری به چهرهش داده بود، اما خستگی روحش همچنان در برابر قوای جسمانیش برتری میکرد.
دستهای از موهای نمدارش رو که با حوله خشک کرده بود، در دست گرفت و شروع به بافتن کرد.
ذهنش روی اتفاقی که در ایوان افتاده بود، متمرکز و قلبش در حس گناه به دام افتاده بود.
حتی هنوز تکتک اعضای بدنش زنجیرهای نامرئی نجواهارو حس میکردن و لرز ناخوشایندی رو در پشتش به وجود میآوردن.
"کسی بدون خواست من از وجود این مکان با خبر نمیشه، نه حتی امکان ورود و خروج ازش رو داره."
حرفهای لورکین را به یاد آورد؛ پس چطور سایههای ردسند به اینجا رسیده بودند؟
چطور وارد این قصر شده بودند؟
هدف سایهها چه بود؟
دستهاش رو به سمت دیگهی شونهاش برد و شروع به بافتن بخش دیگهای از موهاش کرد.
زیرلب زمزمه کرد:
_ و جونگکوک... اون چطور از اومدن سایهها خبر داشت؟
سوالات بیشتری حالا به دنیای مهآلود افکارش وارد شده بودند و ذهنش از تقلا برای رسیدن به جوابها خسته بود.
"_ نمی دونستم."
به ناگه، باشنیدن صدای جونگکوک، دست از بافتن موهاش برداشت و با تعجب سرش رو به اطرافش چرخوند تا ردی ازش پیدا کنه.
_ تو اینجایی؟
اما هیچ اثری از اون نبود.
برای لحظهای خیال کرد توهم زده و ذهنش بازی چالشانگیز جدیدی رو براش در نظر گرفته، اما با شنیدن دوبارهی صدای جونگ کوک در ذهنش، این فکر رو از سرش بیرون کرد.
STAI LEGGENDO
Northern Dancing Leaves | Jungkook
Fanfictionصوت بر هم خوردن بال های سیاه از پشت سرش حتی با وجود نغمه بیصدای جاذبه، تو گوشش میپیچید و حس آزادی رو به تمام وجودش هدیه میداد. سرش رو کمی مایل به پایین گرفت و به منظرهی نسبتا تاریک زمین چشم دوخت. به انعکاس چشم نواز نور ماه بر روی سنگ های شیشه نمای آ...