-••÷[ chapter 4 ]÷••-

411 74 3
                                    


سونگمین نمیدانست چقدرخوابیده بود، خودش را مجبور کرده بود بخوابد و خوشبختانه اضطراب از بین رفته بود و احساس کرختی رهایش کرده بود. در حالی که با سرگیجه اش مقابله میکرد از تخت بیرون امد و راهش را سمت حمام کج کرد. با چشمان نیمه باز جلوی ایینه ایستاد، پشت گردنش را مالید -جایی که خیلی درد میکرد- ردی که بخاطر قلاده و حالت خوابش بوجود امده بود. بعد، بیاد اورد هنوز پشتش زخم داشت. سرش را خم کرد تا در پوزیشینی عجیب به زخم هایش نگاه کند ولی نمیتوانست. از حمام خارج شد، با توجه به اینکه زخم هایش دیگر خیلی درد نمیکرد احساس کرختی داشت که توی قلبش هم احساس میکرد. وقتی جلوی ایینه ایستاد و پشتش را نگاه کرد، تازه متوجه زخم های زشت شلاق شد. 

چند زخم سر باز بود که بعضی ها دلمه بسته بود.درحالی که با کبودی های قرمز و بنفش مخلوط شده بود و کمی هم با حاشیه قرمزش قابل دیدن بود. با بیاد اوردن خشم کیوهیون، زخم هایش از ترس سوخت و چند قدمی عقب خزید. نفس عمیقی کشید و خودش را مجبور کرد روی چیز های ارامش دهنده ای مثل اغوش گرم کیوهیون تمرکز کند.

این خیلی متناقض بود. کیوهیون در عین سردی ،گرم بود. در عین تسلطش مراقبش بود و این سونگمین را تا پایان جهان گیج میکرد. درست مثل جنگ بین طبیعت و فرمان بردارش و شخصیتش که قلب و مغزش را بهم میریخت. نمیدانست درباره کیوهیون چه فکری کند و دربرابرش چه واکنشی نشان دهد.

تمام چیزی که میتوانست به ان اشاره کند این بود که کیوهیون او را خوب و مطیع میخواست. سونگمین جلوی خودش را گرفت تا دوباره درگیر بحث ذهنی نشود و نگاه دیگری به زخم هایش انداخت.

صورتش را مالید و فکر کرد ایا میتواند خودش را درمان کند؟

اخر تصمیم گرفت اینکه زخم هایش سریع خوب میشوند را از کیوهیون مخفی کند. هنوز داشت با واقعیت کنار میامد که یک امگای رام شده بود و سعی میکرد بفهمد کیوهیون کیست، هنوز اماده نبود کیوهیون را در رازش شریک کند و جرات پس زده شدن نداشت. 

وقتی انگشتش را روی زخم ها کشید اخم کرد.امیدوار بود زخم ها سریع تر خوب شوند تا بتواند درخواست دهد تا به یتیم خانه برگردد، نیاز داشت وسایلش را جمع کند و مهمتر از همه، نیاز داشت مدیر یتیم خانه را ببیند. میخواست با مدیرش رو در رو صحبت کند تا ارامش وتوصیه دریافت کند.

ارامش و توصیه..

صحبت با مدیر یتیم خانه...

باید صبر میکرد اما در ازایش میتوانست کمی از دوستانش ارامش بگیرد، باید به ان ها زنگ میزد تا از نگرانی دربیایند،ان ها هم در راهروی مدرسه بودند، حداقل یکیشان بود چون اسمش را صدا زده بود.

 سونگمین سمت صندلی رفت، جایی که کیفش اویزان شده بود، درست همونجوری که صبح بود، جوریکه احساس میکردی چیزی در مدرسه اتفاق نیفتاده است، همزمان با بازکردن زیپ کیفش، لبخند تلخی زد .

Claimed-Persian Translated (Completed)Where stories live. Discover now