-••÷[ chapter 50 ]÷••-

300 40 22
                                    


کیوهیون با قلبی شاد و سبک دستش را دور امگایش انداخته بود، با قدم های کوتاهش از پارکینگ بیرون میامدند و سمت کلینیک میرفتند. وقتی در اسانسور بسته شد،‌سمت امگایش چرخید، متوجه اضطرابش روی صورت زیبای امگایش شد

-عصبی هستی؟

امگایش به او نگاهی انداخت و لبخند زیبا اما ضعیفی زد

-من خوبم ارباب

یک ثانیه حالت امگایش را بررسی کرد و بعد پرسید

- این جلسه اس؟

امگایش سرش را ارام تکان داد و لبخندی زد

-راه رفتن...بین شلوغی

مخلوطی از اسودگی خاطر و قلب درد با تایید امگایش کیوهیون را در بر گرفت. بعد از موفقیت دیروز در خوشحال کردن امگایش، سونگمین بیشتر با او صمیمی شده بود و به او اعتماد داشت که اجازه میداد با ان روح بزرگش، ضعفش را ببیند
امگایی که وقتی روی زخم هایش کرم میزد اجازه نمیداد کسی ناله دردناکش را بشنود.
کیوهیون این را بعنوان ضعف نمیدید، همه درد و ترس داشتند و خیلی بد میخواست امگایش را از درد دور کند.

-اما من خوبم.

سونگمین قبل ازینکه بتواند او را تشویق کند امگایش گفت

-چون..تو اینجا با منی

با قرمز شدن گونه ی امگایش شادی غیرقابل انکاری در قلبش پیچید.دستش را سمت گونه ی نرمش دراز کرد و روی پوست نرمش کشید درحالی که نگاهشان در هم قفل شده بود.

اگر بادیگارد هایش حالت الانش را میدیدند برای باقی عمرش اذیتش میکردند، اما او انقدر عمیق در باتلاق شور و شیرین عشق فرو رفته بود که هیچوقت نمیتوانست از ان بیرون بیاید و خودش هم هیچ قصدی برای بیرون امدن از ان نداشت.

-دینگ- صدای اسانسور افکارش را برید. دستش را بی میل پس کشید و با دستان خودش امگایش را سمت بیرون راهنمایی کرد،‌با دور زدن نبش، در خیابان اصلی بودند و حس کرد دست کوچک امگایش دور انگشتانش محکم تر شد وقتی صدای شلوغی به گوششان رسید.

کیوهیون امگایش را نزدیک تر کشید و ارام قدری که امگایش بشنود زمزمه کرد

-من اینجام

لبخند امگایش نشان داد کامل به او اعتماد دارد، اما یک قدم زدن کوچکشان حدود پنج دقیقه طول کشید. وقتی کیوهیون در باز کلینیک را هل داد، با لبخند سوهیانگ مواجه شدند

Claimed-Persian Translated (Completed)Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon