" پارت پنجم - شروعی برای ترس "

315 60 1
                                    

سهون به کلاه های ایمنی توی دستش نگاه میکرد و سعی داشت کلاهی که برای کریس راحت تر باشه رو انتخاب کنه و همزمان به حرف های بکهیون که از بدو ورودشون شروع شده بود و تمومی نداشت گوش میداد . البته بکهیون جزو اون دسته موارد نادر بود که سهون با حرف زدنشون مشکلی نداشت و حتی حرف هاش واسش شیرین بود ؛ در غیر این صورت هرگز ساکت نمی نشست تا مخاطبش به حرف هاش ادامه بده. صدای پر هیجان بک که داشت از خرید دیروزشون تعریف می کرد باعث شد سهون با یه نیشخند محو از گوشه چشم بهش نگاه کنه:


_بعد از اینکه بستنی خوردیم رفتیم لباس بخریم و... اوه... حتی فکرش رو هم نمیتونی بکنی که چقد لباسای اون مغازه شیک بودن سهونا...خیلی خوشحالم که پیداش کردم. تو و کریس هم حتما باید بهش سر بزنید . مطمئنم که خوشتون میاد.


سهون نگاهش رو کامل به بک دوخت :


_ولی من همین ماه پیش بود که خرید رفتم و کلی لباس خریدم بک . حتی خودتم بودی و دیدی... فکر نمیکنم که فعلا نیازی به لباس داشته باشم...


بکهیون چینی به بینیش داد و صورتشو جمع کرد :


_آه درسته...اصلا نمیخواد تو بخری خودم به سلیقه خودم برات میخرم چون میدونم هر چی هم بگم تو نمیری اونجا ؛ حداقل فعلا...


بعد هم قیافه متفکری به خودش گرفت و درحالیکه دستش رو زیر چونش میذاشت با چشم های ریز شده به سهون نگاه کرد :


_صبر کن ببینم چند وقت دیگه تولدته... درسته؟!


دست هاش رو محکم و با ذوق به هم کوبید :


_این عالیه سهون دیگه لازم نیست فکر کنم که برای تولدت چی بخرم...میتونم چیزی برات بخرم که فقط به هیکل تو میاد... خوبه ؛ مطمئنم دوستش خواهی داشت ...


سهون سرش رو تکون داد و نگاهش رو از بک گرفت :


_هر جور خودت دوست داری بکی ...


بک با خنده یکی از دستاش رو دور بازوی سهون حلقه کرد. روی میز جلوش کمی خم شد و با دست دیگه ش کلاهی رو برداشت و جلوی صورت سهون گرفت :


_این چطوره سهونا؟!


چشم های سهون چند لحظه روی کلاه موند و بعد با نگاهی عادی فقط به گفتن کلمه "خوبه" اکتفا کرد و خواست کلاه رو از دست بکهیون بگیره که بک با حرص کلاه رو آروم توی سرش زد و باعث شد سهون دستش رو روی سرش بذاره و متعجب به بکهیون نگاه کنه :


_ چرا میزنی توی سرم ؟!


بکهیون با اخم به سهون خیره شد و انگشت اشاره دست راستش رو به نشونه تهدید بالا اورد :


_یا اوه سهون! هزاران بار بهت گفتم که حق نداری جلوی من ذوقت رو مخفی کنی و تو عملا این کار رو میکنی! و یه چیز دیگه اینکه تو جدیدا بیشتر من رو بکی یا هر کوفت دیگه ای بجز هیونگ صدا میکنی... انگار یادت رفته که من هیونگتم ...

" Comet "  [Complete]Where stories live. Discover now