" پارت هفتم - من کنارتم "

335 58 0
                                    

قطره های داخل سرم آروم آروم سر می خوردن و از طریق لوله باریک متصل به سرم وارد رگ های سهون می شدن. کریس روی تخت ، کنار سهون نشسته بود و درحالیکه با فکری مشغول و چهره ای که کلافگی به خوبی توش مشخص بود دستش رو نوازش گونه روی موها و صورت سهون می کشید ؛ سعی می کرد تا با خودش کنار بیاد.


به چهره رنگ پریده سهون که حالا به خاطر اون سرم کمی رنگش برگشته بود ؛ خیره شد. اتاق غرق در سکوت ارزشمندی بود که هیچ کس علاقه ای به شکستنش نداشت و تنها صدایی که شنیده میشد صدای قطره های سرم و دم و بازدم های عمیق چانیول بعد از هر پکی که به سیگارش میزد ؛ بود. و کریس چقدر از چهار نفر حاضر در اون اتاق ممنون بود که سکوت کرده بودن. در واقع اینطور نبود که نخوان حرف بزنن ، هیچ کس ایده ای برای حرف زدن نداشت و توی افکارش غرق شده بود.


برگشتن کای به نوعی زندگی همه شون رو تحت تاثیر قرار داده بود و نگرانی بزرگی براشون ایجاد کرده بود که تهش می رسید به ارزشِ بزرگِ مشترکِ بین همه شون ، با عنوان "سهون" ! همه ؛ بجز ، اون نگرانی عمیقی که برای بهم خوردن آرامششون بابت اون حضور شوم و ننگین داشتن ؛ با تمام وجودشون نگران سهونشون بودن. سهون شاید متعلق به کریس بود ولی ... اون سهونشون بود! آدمی که برای هر کدوم معنی عمیق و خاص دیگه ای داشت.


چانیول آخرین پکش رو به سیگار توی دستش زد و بعد از خاموش کردن سیگار نگاهش رو از محوطه پیست گرفت و با نفس عمیقی که کشید به سمت کریس برگشت و بالاخره اولین نفری شد که سکوت رو شکست. صداش باعث شد بقیه نگاهشون رو بهش بدوزن و از دنیای افکارشون بیرون بیان :


_خب... حالا میخوای چکار کنی... کریس؟...


انگار متوجه شده بود که افکار کریس تا حدی منظم شدن و بعد این سوال رو پرسیده بود چون سر کریس با آرامشی نسبی بالا اومد و با نگاهی عمیق به چانیول خیره شد :


_اینکه ممکنه اون عوضی دوباره برگرده رو از همون روزی که رفت می دونستم. منکر این نمیشم که شوکه شدم اما آمادگیش رو داشتم.


چانیول سرش رو تکون داد :


_خوبه که اینو میشنوم... حالا... برای حضورشون چه برنامه ای داری؟ با سهون می خوای چکار کنی؟ میدونی که ممکنه بخواد توی مسابقات کشوری شرکت کنه و امسال سهون کمک راننده ی توئه...


کریس پوزخندی زد و دوباره نگاهش رو به سهون دوخت :


_اونقدر آدم مهمی نیست که بخوام برای روبرو شدن باهاش برنامه بریزم... اون در حدی نیست که بخواد با من روبرو بشه... چه تو مسابقه چه در حالت عادی. سهون هم فقط شوکه شده. وقتی بیدار بشه میتونی از توی چشماش بخونی. ما قرار نیست برنامه هامون رو بخاطر حضور اون توی مسابقات تغییر و یا حتی عقب بندازیم. و همه چیز طبق همون برنامه ای که از قبل داشتیم پیش میره.

" Comet "  [Complete]Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora