" پارت اول - زمین بازی "

1K 103 0
                                    

با تکون های شدید یک نفر که همزمان صداش میکرد آروم چشم هاش رو باز کرد:


_سهون... هی سهون...بیدار شو دیگه... آ ؛ بالاخره چشم هاتو باز کردی...


با دیدن لی که توی اتاقشون و روی تختشون نشسته بود و دستش روی بازوی برهنه ش بود اخماش رو توی هم کشید و خواست چیزی بگه که لی پیش دستی کرد و همونطور خیره توی چشم های سرد و بی حسش گفت :


_میدونم... خودم میدونم...اگه اون بفهمه من الان اینجام و بیدارت کردم حتما از گلوله معلق ته حلقم آویزونم میکنه ولی فکر میکنم بهتره تا قبل از اینکه چسب1، 2، 3 ، دوست پسرتو بدزده بیدار بشی و بیای پایین تا همه با هم صبحونه بخوریم!


چشم های سهون به محض شنیدن این جمله ، و کلمه چسب کمی گرد تر از حالت معمول شد. ملافه رو دور خودش پیچید و با سرعت به سمت حموم دوید :


_هی لی... تا ده دقیقه دیگه سعی کن اون عوضی حتی از ده فرسخیش هم رد نشه وگرنه کسی که از گلوله ته حلقت آویزونت میکنه و به تمامی روش های ممکن برای شکنجه باهات برخورد میکنه ؛ منم. نگران سوهو هم نباش خودم اگه لازم شد قانعش میکنم...


و در حموم رو محکم بست. لی با خنده از جاش بلند شد و به طرف در رفت. فقط اطرافیان خیلی نزدیک اون دو پسر سرد و مغرور ، مثل لی و سوهو، میدونستن که رابطه بین اونا چطوریه و چقدر عاشق همن. بقیه نمیتونستن رابطه اون دو رو درک کنن و با توجه به ظاهر سرد و رفتار خشکشون درک رابطشون سخت تر هم می شد.


سهون در عرض پنج دقیقه دوش گرفت، موهاش و بدنش رو سریع فقط با یه حوله خشک کرد، یک تیشرت جذب مشکی با ست گرمکن همرنگش پوشید، کتونی های اسکچرزش رو پاش کرد و با قدم های سریع از اتاق خارج شد. هنوز هم کمی از دیشب درد داشت و با اینکه بعد از دوش آب گرمش حالش کمی بهتر بود اما اینطور به نظر میرسید که بهتره از پله ها آروم پایین بره تا دردش کمتر بشه...


با رسیدن به زمین بازی و دیدن اون دختر لعنتی که پشت بهش ایستاده بود و با ذوق بالا و پایین میپرید و حین کوبیدن دستاش بهم اسمِ " اون " رو صدا میکرد اخماش رو توی هم کشید و دستاش رو مشت کرد. اگر یک روز به پایان عمرش مونده بود باید این دختر رو از این خاندان با لگد به بیرون پرت میکرد.


نفس عمیق و آرومی کشید و اخماش رو باز کرد. چهره خونسردی به خودش گرفت.وارد زمین شد و به سمت اون مین جیِ عوضی رفت. لی با دیدنش سوت کوچیکی زد . کنار سوهو خم شد و دم گوشش گفت :


_بیرون کردن مین جی و دوباره نابود کردن و له شدنش توسط سهون بماند. سهون قصد داره اونو دیوونه کنه! مطمئنم اون براحتی ازش نمیگذره و؛ اوه عزیزم... ما حتما باید از اونا فاصله بگیریم چون من اگه بمونم و صداشون رو بشنوم تضمین نمیکنم که بتونم خودم رو کنترل کنم و کار دستت ندم!

" Comet "  [Complete]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora