" پارت چهاردهم - اولین شروع "

217 45 0
                                    

فلش بک سه سال قبل (سه ماه قبل از جدایی)


درحالیکه به شدت به وسیله دستش که توی دست بکهیون بود ، به دنبالش کشیده می شد ، در تلاش بود تا دستش رو آزاد کنه. بعضی وقت ها باورش نمی شد که اون موجود ظریف و لاغر بتونه همچین زوری داشته باشه اما به محض اینکه دست های بکهیون وارد عمل می شدن حرفش رو پس می گرفت . اون لعنتیِ کوچولو واقعا برخلاف جثه اش زور زیادی داشت :


_یااااااا بیون بکهیون ... دستم رو ول کن دیوونه... داره از جا درمیاد...


بکهیون برای لحظه ای ایستاد و به سوهو که پشت سرش متوقف شده بود نگاهی انداخت :


_اگه دستت رو ول کنم میری و دیگه باهام نمیای... مطمئنم...


سوهو با صدای همیشه آرومش تشر کوچیکی به بکهیون زد :


_اوه البته که میرم... باید برم ... چون جایی که الان میریم هیچ ربطی به من نداره ... من حتی دعوت هم نشدم بک...


بکهیون با شنیدن حرف های سوهو سرش رو برگردوند و به کشیدن سوهو دنبال خودش ادامه داد و با حرص گفت :


_دیدی گفتم... خوب شد که دستت رو ول نکردم... در ضمن من به چانیول گفتم که تو رو هم با خودم می برم و اون هیچ مخالفتی نکرد...تازه خوشحال هم شد ...


_ولی بکهیون جمع اونا یه جمع دوستانه ست و من برخلاف تو حتی اونا رو نمیشناسم ... از اون گذشته من فقط ناشر توام میخوای بری بگی سلام با ناشر من کیم سوهو آشنا شین ؟... آخه من چرا باید با تو به اونجا بیام؟


_چون من هم بجز چانیول هیچ کدوم رو نمیشناسم و خب اگه اون با دوستاش مشغول بشه و حواسش از من پرت بشه که البته کسی نمیتونه حواسش رو از من پرت کنه انقدر که من خوبم ، ولی اگه احیانا خبطی مرتکب شد و من حوصله ام سر بره حداقل باید یک نفر باشه که بتونم باهاش سرمو گرم کنم ... ها ؟


سوهو بهت زده از پررویی بکهیون چشم هاش رو گرد و بیشتر تلاش کرد تا دستش رو آزاد کنه :


_یاااااا بکهیون عوضی... مگه من دلقکم که سرتو گرم کنم ؟... دستمو ول کن پسره ی احمق...


همچنان داشت تقلا می کرد که با شنیدن صدای بلند بکهیون که انگار خطاب به نفر سومی بود بی حرکت ایستاد و عاجزانه سرش رو بالا آورد:


_آ... چانیول شی...


و دستش رو توی هوا برای چانیول تکون داد. سوهو نگاهی به چانیول که داشت به سمتشون می اومد انداخت و گفت :


_بکهیون خواهش می کنم... آخه اون فقط تو رو دعوت کرده و وقتی دعوتت کرده حتما حواسش بهت هست... لعنتی من کلی کار دارم ...


بکهیون زیر لب درحالیکه سعی داشت لبخندش رو حفظ کنه و چانیول متوجه حرف زدنش نشه زمزمه کرد :

" Comet "  [Complete]Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ