تکه ای از استیک مورد علاقه اش رو با چنگال به سمت دهنش برد و همونطور که غذاش رو می جوید لبخند ملایمی به سوهو زد که متعجب به لی خیره شده بود و غذاش بعد از پنج دقیقه گذشتن از زمان سِروِش دست نخورده باقی مونده بود. کمی از نوشیدنیش نوشید و بعد گفت :
_چی شده عزیزم ؟ چرا نمیخوری؟ مگه این غذای مورد علاقه ات نیست؟ میخوای بگم چیز دیگه ای برات بیارن ؟
سوهو چند بار پشت سر هم پلک زد. در نهایت نفس عمیقی کشید و نگاه مشکوکش رو به لی دوخت :
_تو تا اونجایی که من از برنامه ات خبر دارم الان باید شیفت باشی... اما تو الان توی بیمارستان نیستی و خب اینکه الان روبروی من نشستی و در آرامش کامل بدون فکر به کارت استیک میخوری اونم توی رستوران... و تازه نه هر رستورانی...
نگاهش رو برای لحظه ای به اطراف چرخوند و باز به سمت لی برگشت که بخاطر شنیدن اون حرف ها از زبون سوهو لبخند شیرینی روی لب هاش نشسته بود :
_تو حتی مشروب هم سفارش دادی و این یعنی امشب قرار نیست بری بیمارستان ؛ تویی که کارت توی اولویت بندی با من رقابت میکنه و خب این یکم متناقض با همیشه است ... یه جورایی احساس میکنم تو لیه من نیستی... ها؟ و ازت میخوام بهم بگی که چرا الان اینجاییم؟
لی خندید و قطعه دیگه ای از استیک توی بشقابش رو جدا کرد و در حالیکه به بشقاب دست نخورده سوهو اشاره می کرد گفت :
_ امروز و فردا رو مرخصی گرفتم... غذات رو بخور تا سرد نشده ...
سوهو که برای درآوردن گلوش از خشکی کمی از لیوان آب کنار دستش ، آب نوشیده بود با شنیدن کلمه "مرخصی گرفتم" نتونست تعجبش رو کنترل کنه ؛ ناخواسته آب توی گلوش پرید و به سرفه افتاد. لی با نگرانی از جاش بلند شد و در حالیکه با ضربات آرومی به کمر سوهو میزد گفت :
_مراقب باش سوهو ... چی شد؟... خوبی؟...
سوهو بعد از اینکه کمی آروم تر شد سرش رو بلند کرد . چشم های سرخ و به اشک نشسته از سرفه اش رو به چشم های لی دوخت و سرش رو تکون داد :
_خوبم... بشین...
_مطمئنی؟...
سوهو با سر تایید کرد و ؛ لی بعد از کشیدن نفس عمیقی سرجاش برگشت و با دلخوری به سوهو نگاه کرد :
_ کجای حرفم انقدر تعجب داشت که باعث شد آب بپره توی گلوت و اینطوری به سرفه بیفتی؟
_تو... تو واقعا مرخصی گرفتی ؟ اونم شیفت شبت رو ؟
لی دست به سینه به صندلیش تکیه داد و با اخم ناراحتی گفت :
_ اشکالش چیه که من شیفت شبم رو مرخصی بگیرم و با کسی جابجا کنم و با دوست پسرم بیام به رستورانی که برای اولین بار اومدیم تا سالگرد با هم بودنمون رو دو نفره جشن بگیریم و یه شب به یاد موندنی داشته باشیم ؟
CZYTASZ
" Comet " [Complete]
Fanfiction•¬کاپل: کریسهون | چانبک | کایسو | سولی | شیوچن •¬ژانر: مسابقه ای | عاشقانه | اسمات •¬خلاصه: شمارش معکوس ...1...2...3... حرکت شروع یک مسابقه ؛ شروع یک رقابت؛ مسابقه ماشین ها بهانه ست!! بهانه ای برای شروع یک جنگ...من؛ تو؛ ماشین؛ جاده؛ با سرعت... با قد...