بزرگ‌ شدن

243 67 73
                                    

" اول ووت لطفا :)❤ "


زمانی كه توی برفورد بزرگ می شدم، همیشه می دونستم كه میخوام یه كار خالقانه انجام بدم. اما برای من مدتها طول كشید كه بفهمم چی میخوام و چطوری باید انجامش بدم. از اونجایی كه توی اون دوران برام خیلی سخت بود كه خودمو نشون بدم، همیشه مجبور بودم وانمود كنم.

من هیچ وقت آروم نبودم! نمی تونستم تمركز كنم، نمی دونستم كه فكرم كجا میخواد بره! همیشه توی دردسر می افتادم. یه بار، وقتی توی مدرسه ی High Tong بودم، به خاطر داشتن یه تفنگ بادی گرفتار شدم! برای كسی خطری نداشت، اما همراه داشتن اون تفنگ برام بد تموم شد.
بعضی از معلما منو عجیب غریب معرفی می كردن اما من طور دیگه ای به قضیه نگاه می كردم، من فقط یه بچه ی ساده بودم با یه ذهن خالق.

یكم بعد، دكترا به این نتیجه رسیدن كه من دچار ADHD یا همونطوری كه خودشون دوست دارن صداش بزنن، "بیش فعالی و اختالل كم توجهی" شدم.
با تشخیص این بیماری برای بعضی از بچه ها، میتونستن براشون راه حلی پیدا كنن، اما برای بعضی دیگه فقط پیامدای بد داشت.

من فكر می كنم كه شخصیت بیش فعالی داشتم
چون نمی تونستم چیز خالقانه ای پیدا كنم كه روش تمركز كنم. تمام اون انرژی توی من جمع می شد و چون نمی تونستم تخلیه ش كنم، منفجر می شدم! فكر كنم به خاطر همینه كه بوكس همیشه برای من مهم و جالب بوده.

وقتی كه بچه بودم همیشه بوكسینگ رو دوست داشتم؛ چیزی بود كه هم من و هم پدرم بهش عالقه داشتیم. تنها زمانی كه اجازه داشتم تا دیر وقت بیدار بمونم زمانی بود كه یه مسابقه بزرگ توی تلوزیون بود. من محو تماشای زرق و برق اون مبارزه ها توی وگاس و میدان مدیسون می شدم. این كاری بود كه من و پدرم دوست داشتیم باهم انجام بدیم، تفریح مخصوص ما دوتا.

 این كاری بود كه من و پدرم دوست داشتیم باهم انجام بدیم، تفریح مخصوص ما دوتا

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.
{ 𝒁𝑨𝒀𝑵 𝑩𝑶𝑶𝑲 }Donde viven las historias. Descúbrelo ahora